چاپ تصویر «تاشا مالتبی» در روزنامهها در ابتدا یادآور خاطره تلخ «لیندی اینگلند»، یکی از سربازان زن آمریکایی را در اشغال عراق توسط این کشور تداعی کرد. انتشار تصویر این زن 21 ساله آمریکایی در حال کشیدن یکی از زندانیان عراقی زندان ابوغریب با طناب بازتاب خبری گسترده داشت و جهان را لرزاند. اما تصویر تاشا، دختر 19 ساله بریتانیایی که با رضایت کامل زندگی حیوانی را بر زندگی انسانی ترجیح داده است با تصویر آن زندانی عراقی، تفاوت بسیار دارد. تاشا، دانشجوی رشته فناوری موسیقی معتقد است حیوان خانگی نامزدش، «دنی گریوز» است، هرگز بدون قلاده و نامزدش از منزل خارج نمیشود، همواره به سبک بربرها لباس میپوشد و هیچگاه آشپزی یا نظافت منزلشان را نیز انجام نمیدهد. براساس معاینات روانشناسان، تاشا از هیچگونه بیماری روانی رنج نمیبرد و در کمال صحت روحی و روانی به این انتخاب رسیده است. اما این موضوع باعث نمیشود که هموطنانش به تنفر وی از خوی انسانی احترام بگذارند و او را در جمع خود بپذیرند.
این
شیوه زندگی از یک سو موجبات رضایت این زوج جوان و از سوی دیگر مشکلاتی را برای
آنها فراهم کرده است. بهطوری که یک راننده اتوبوس حاضر نشده او را با قلادهای بر
گردن که نامزدش زنجیر آن را به دست گرفته بوده است، سوار کند.
تاشا
در اعتراض به این رفتار تحقیرآمیز راننده مذکور به روزنامه دیلی میل گفت: «او من و
نامزدم را از اتوبوس بیرون انداخت و گفت به افراد عجیب و غریب و سگهایی مانند ما
اجازه سوارشدن نمیدهد».
سخنگوی
سازمان اتوبوسرانی لندن در واکنش به اعتراض تاشا که راننده مذکور را متهم به انجام
رفتار تبعیضآمیز کرده است، اظهار داشت: «راننده اتوبوس به علت نگرانی در مورد
سلامتی و امنیت آنها، مانع از سوار شدنشان شده است. اگر او در حالی که به قلاده و
زنجیر متصل است سوار اتوبوس شود ممکن است در صورت بروز اتفاقی غیرمترقبه، با خطر
جدی مواجه شود. ما با کمال میل از سوارشدن آنها به اتوبوسها استقبال میکنیم، اما
مشروط بر اینکه وی دیگر با قلاده از این وسیله نقلیه استفاده نکند.» با این حال
تاشا ادعا میکند که بهرغم نامتعارف بودن شیوه زندگیاش اما این این شیوه به کسی
آسیب نمیرساند.
او
در دفاع از خود عنوان کرد:«من حیوان خانگی دنی هستم، این تنها آرزویی است که همیشه
داشتهام. من همواره حیوانخو بودهام. نمیدونم از چه زمانی به این خوی تمایل
پیدا کردهام اما چند سال پیش با خواندن مجلهای دریافتم که افرادی وجود دارند که
به این شیوه زندگی میکنند و از آن زمان بهطور کامل به این مساله ایمان آوردم.
اساسا مانند یک حیوانی انساننما رفتار میکنم، واقعا زندگی راحت و بدون دردسری
دارم و «حیوان بودن» بیشتر از هر مساله دیگر باعث نشاطم میشود. اگر به حرف دنی
گوش کنم او با من بازی میکند و مرا مورد تشویق قرار میدهد. من هیچ کاری جز غذا
خوردن و نظافت شخصی انجام نمیدهم و بیشتر از قبل میخورم و میخوابم و مورد توجه
و علاقه قرار میگیرم. درست مانند یک حیوان خانگی. من هرگز آشپزی یا نظافت نمیکنم
و بدون دنی نیز جایی نمیروم. شاید این شیوه زندگی عجیب به نظر برسد، اما هر دوی
ما از این طرز زندگی راضی هستیم. این فرهنگ و انتخاب من است و معتقدم این شیوه به
کسی صدمه وارد نمیکند".
راه معنویت، ایثار و از خود گذشتگی می خواهد.
اما بعضی از رفقای ما سستی می
کند و حاضر به انفاق نیستند و لذا متوقف می مانند.
من برای ملاقات و دیدار
آنها زیاد به کاظمین می روم و شبها و روزها میمانم اما این کافی نیست. زیرا
در مجالس انس پیوسته ذکر جمال می شود و نشاطی حاصل می گردد. اما همین که
بخواهم گوشی از کسی بگیرم، همه فرار می کنند و کسی باقی نمی ماند.
بالاخره
بدون جلال که کار تمام نمی شود. و لذا من در کار بسیار از آنها متحیرم. آنگاه
با چه لطایف الحیلی و چه رمزهایی که نه کاسه بکشند و نه دست بسوزد باید بعضی
از اوقات، آنان را وادار به امر خلاف میلشان کنم تا فی الجمله تمکین پیدا
نمایند و راهشان استوار گردد.
همچنین می گفتند :
در هر حال با خدا معامله کن. به این معنی که معامله با خلق
خدا، معامله با خدا است. باید متوجه بود که عیال و اولاد و همسایه و شریک و
مأمومین مسجد همه مظاهر اویند.
اگر با مردم یا با فرزندان خود دعوا می کنی ظاهری و غیر واقعی بکن که نه خودت
اذیت شوی و نه به آنها صدمه ای برسد. اگر جدی دعوا کنی، برای طرفین صدمه
دارد. عصبانی جدی هم برای تو ضرر دارد و هم برای طرف.
تو که از دست مردم فرار می کنی برای آن است که اذیت آنها به تو نرسد، یا اذیت
تو به آنها نرسد. صورت دوم خوب است نه صورت اول و صورتی بهتر نیز هست و آن
اینکه خود و دیگران را نبینی.
باز از سخنان اوست که:
فرزندان و اهل بیت را عادت دهید که بین الطلوعین بیدار باشند. دعاها و توسلات
خوب است ولی باید انسان اثر را از خدا بداند و از خدا بخواهد.
آقا سید هاشم حداد می فرمود:
روزی برای دیدن شخصی در کاظمین به
مسافرخانه اش رفتم، دیدم پس از تعداد زیادی که به حج رفته بود باز عازم سفر
حج می باشد، به وی گفتم: تو که هر روز کربلا می روی، مشهد می روی، مکه می
روی، پس کی به سوی خدا می روی، وی خوب حرف مرا درک کرد ولی خود را به نادانی
زد و با خنده ای درخواست دعای سفر از من کرد و رفت.
بعضی از مردم حتی برخی از کسانی که ادعای سلوک دارند مقصود واقعیشان از این
مسافرتها خدا نیست و برای انس ذهنی به مدارک خود و سرگرمی با گمان و خیال و
پندار و شاید برای به دست آوردن مدتی مکان خلوت با همراه و یا دوستان خود به
آن مکانهای مقدس مسافرت می کنند! و چون به دنبال خدا نرفته و نمی خواهند
بروند، از آن مشرب توحید نمی نوشند و از آب ولایت جرعه ای بر کامشان ریخته
نمی شود و تشنه کام باز می گردند.
به همان حکایات و احوال اولیا سرگرم و با
اشعار عرفانی و دعاها و مناجاتهای صوری بدون محتوا عمر خودشان را به پایان می
رسانند.
عارف کبیر و موحد بی نظیر جناب سید هاشم حداد به بیماری مبتلا شد و نزدیکان هر چه تلاش کردند سودی
نکرد خود آقا می فرمود: حال من خوب است شما چرا اینقدر خود را به زحمت می
اندازید. ولی نزدیکان تحمل نداشتند. ایشان را در بیمارستان کربلا بستری کرده
تحت معالجه طبیب مخصوص خودشان، سید محمد شروقی قرار گرفت.
روز دوازدهم رمضان حدود سه ساعت به غروب آقا می فرماید: مرا مرخص کنید! سادات
در منزل، منتظرم می باشند.
دکتر می گوید: امکان ندارد.
آقا می گوید: تو را به
جده ام فاطمه زهرا علیها السلام قسمت می دهم! بگذار بروم؛ سادات منتظر هستند
و من تا یک ساعت دیگر از دنیا می روم.
دکتر با شنیدن قسم، او را مرخص می
نماید. ایشان به منزل می آیند. جمعی آنجا بودند و در مورد آیه «انا سنلقی
علیک قولا ثقیلا» از آقا می پرسند. وی می فرماید: جبرئیل در برابر عظمت رسول
الله ثقلی ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد. مراد از قول ثقیل، اوست.
«لا هو الا هو».
بعد درخواست حنا میکند و به رسم دامادها حنا می بندد و می
گوید اتاق را خلوت کنید و رو به قبله می خوابد.
لحظاتی می گذرد و اطرافیان
وارد اتاق می شوند می بینند ایشان جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
دکتر بر طبق گفته آقا، در همان ساعت به منزل ایشان آمد ودید حاج سید رو به
قبله خوابیده است. گوشی را بر قلب او گذارده، می بیند قلب از کار افتاده است.
گوشی را به گوشه ای پرت کرد و های های شروع به گریه می نماید.
آقا را شبانه غسل و کفن کردند، جمعیت انبوهی غیر منتظرانه و نشناخته برای
تشییع از کربلا و اطراف با چراعهای زنبوری آمدند. ایشان را پس از طواف در حرم
حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و حضرت اباالفضل العباس علیه السلام، در
وادی الصفای کربلا در مقبره شخصی که برای ایشان تهیه شده بود، به خاک سپردند.
این عبد صالح خدا بعد از 86 سال زندگی در این دنیا وظیفه
انسانیت و عهد الهی را به انجام رساند و با کوله باری از بندگی و یگانه پرستی
در دوازدهم ماه مبارک رمضان سال 1404 ق. به سوی معشوق رهسپار گردید.
علامه تهرانی می فرمود:
در مدتی که استاد در مشهد مشرف بودند؛ به بنده
فرمودند تفسیر سوره توحید بگویید.
بنده که نه مطالعه ای و نه کتابی همراه داشتم، تفسیر را شروع نمودم. فکر می
کردم در همان جلسه تمام می شود؛ ولی یازده جلسه طول کشید و حیران بودم؛
مطالبی که نه خوانده ام و نه گفته ام و نه شنیده ام بیان می شود.
معلوم بود
که جناب سید هاشم تصرف نموده و القاء می نمایند و بنده همچون بلندگویی می
باشم که آن معانی را ابراز می کند. افسوس می خورم که چرا در آن زمان تفسیرها
ضبط نشد.
جناب حداد روزی با دوستانش به سمت کاظمین در راه بودند.
در بین راه راننده
برای گرفتن کرایه به ایشان مراجعه کرد.
سید هاشم می گویند ما پنج نفر هستیم.
راننده می گوید شما شش نفرید. حاج سید هاشم باز می شمارد و می گوید نه خیر!
ما پنج نفر هستیم. دوستان ایشان متوجه جریان می شوند، ولی حرفی نمی زنند تا
ماجرا کشف شود.
راننده باز اصرار میکند و او نیز حرف خود را می زند.
راننده
می گوید آخر تو خودت را حساب نمی کنی ولی ایشان چنان غرق عالم توحید بوده که
نمی توانسته خود را به حساب آورد. تا اینکه دوستان از ایشان خواهش می کنند که
شما خودتان را هم حساب کنید و این راننده درست می گوید و می خواهد کرایه شش
نفر را بگیرد.
وی نیز برای اینکه خواهش دوستان را رد نکند، کرایه شش نفر را می دهد.
خودشان می فرمودند: در آن موقعیت به هیچ وجه نمی توانستم خودم را به
حساب آورم و آن کرایه را نه عینی که جهت تعبد سخن دوستان دادم
شبها که معمولا همه خواب بودند حاج سید هاشم حداد به نیایش می پرداخت.
شبها
تقریبا خواب نداشت؛ با صوتی دلربا قرآن می خواند و به قرائت قرآن با صدای
حزین بسیار علاقه مند بود. اول شب کمی استراحت می کرد و سپس برای مناجات بر
می خاست؛ چهار رکعت نماز می گذارد، که مدتی طول می کشید. سپس رو به قبله حال
تفکر و توجه مدتها می نشست. سپس قدری استراحت می نمود و دو باره نماز می
خواند. تا نزدیک اذان صبح، همین رویه ادامه داشت.
علامه تهرانی می گوید:
در ماه رمضانی که خدمت جناب حداد بودم در جلساتی که شبها
داشتند، یکی از شاگردان ایشان که در مکاشفه برایش باز بود؛ بسیار منقلب بود و
شور و وله و آتش داشت.
چنان می گریست، که دیگران را تحت تأثیر می گذاشت و گریه
هایش از ساعت می گذشت. چشمانش سرخ و متورم می گشت. یک بار جناب حداد به
بنده فرمود:
سید محمد حسین این گریه ها و این حرقت دل را می بینی؟ من صد
برابر او دارم؛ ولی ظهور و بروزش به گونه دیگر است.
مردان خداکیش وقتی قدم در راه می گذارند مراحلی را طی می کنند و در هر منزل
حالی دارند و با دقت استاد و همت شاگرد است که این مراحلبه درستی پیموده می شود.
آقا
سید هاشم حداد در باره برخی حالات خود می گفت:
بعضی وقتها چنان سبک و بی ثر می شوم؛ همانند پر کاهی که روی هوا می چرخند و
گاهی چنان از خودم بیرون می آیم که گویی همچون ماری هستم که پوست عوض کرده،
من چیزی دیگرم و بدن و اعمالش چیزی دیگر، همچون پوست مار که اگر کسی نداند
پندارد خود مار است.
در هر لحظه علومی بسیار عمیق و بسیط و کلی بر من می گذرد و چون لحظه ای بعد
بخواهم به آن توجه کنم می یابم که فرسنگها از من دور شده است.
بسیار شده که به حمام رفته ام و موقع بازگشت لباس را وارونه پوشیده ام. موقع
رفتن به حمام، حمامی اشیاء و پولها را می گرفت و موقع بازگشت پس می داد.
روزی
پولهایم را به او دادم و پس از حمام کردن درخواست پول را نمودم شاگرد حمامی
که بجای حمامی نشسته بود گفت چقدر بود گفتم دو دینار گفت ولی اینجا سه دینار
است. گفتم مرا معطل نکن یک دینارش را بردار و دو دنیار را به من بده، حمامی
که متوجه شده بود، آمد و جویای جریان شد. سپس گفت من خودم سه دینار از او
گرفتم، همه را به او بده. به حرفهای این سید هیچ وقت گوش نکن که معمولا گیج
است ! و حالش خراب می باشد.
باز جناب سید هاشم حداد نقل کردند:
دختر دو ساله ای داشتم که از دنیا
رفت. در آن زمان بنده حالی داشتم که مرگ و حیات را تشخیص نمی دادم و برایم
مساوی بود.
چون جنازه را به همراه پدر زنم برای غسل و کفن و دفن بردیم، من
گریه نمی کردم؛ ولی او خیلی گریان بود و می گفت: این پدر عجب سنگ دل و بی رحم
است و به همین علت مدتی با بنده قهر بود.
جناب حداد
نوه ای نیز داشتند، که شبیه مرحوم علامه قاضی بود و بسیار به او
علاقه داشت.
این کودک نیز به علت بیماری که در اثر مشکلات و سختی های زندگی
بوجود آمده بود از دنیا رفت و آقا بدون اختیار اشکشان سرازیر می شود.
علامه
تهرانی می گوید: به آقا گفتم مگر میل به حیات این طفل نبود تا خداوند
اراده حیات کند و مرگ را برگرداند. فرمودند: آری! اما بعضی اوقات امر از آن
طرف غلبه می کند و میل و اراده را از ین طرف می رباید.
موحد کبیر آقا سید هاشم حداد در علوم عرفانیه و مشاهدات ربانیه، استاد کامل
بود و بسیاری از کلمات محیی الدین عربی را رد و به اصول آن اشکال می نمود.
از مشکل
ترین مطالب و « منظومه» حاجی و «اسفار» آخوند و «شرح فصوص الحکم» و «مصباح
الانس» و «شرح نصوص» اگر از ایشان سئوال می کردیدید می دیدید در چه افقی هستند.
یکی از بزرگان می فرمود:
از خود آقا سید هاشم حداد شنیدم که فرمود مضطرب و
سرگردان بودم و برای یافتن استادی که در مدرسه هندی تدریس داشت و معروف به
میرزا علی آقا قاضی بود به نجف اشرف رهسپار شدم وقتی داخل مدرسه هندی شدم،
نگاهم به سیدی افتاد که در روبروی در ورودی نشسته بود.
به محض نگاه کردن به
وی اضطراب از دلم رفت.
آیت الله تهرانی می نویسد:
ایشان پس از ورود به مدرسه هندی
بی اختیار به سوی علامه قاضی رفته و پس از سلام دستش را می بوسد و آیت الله قاضی
نگاهی به او کرده، می گویند: سید هاشم! رسیدی؟
وی در آن مدرسه حجره ای گرفته و از آن موقع شاگردی در نزد استاد را شروع
کرد. وی تا پایان عمر
آیت الله سید
علی قاضی تحت تربیت آن فرزانه عصر بود.
سید هاشم
در مدرسه هندی در حجره ای ساکن بود که سید بحرالعوم در آن ساکن بوده است.
علامه قاضی بسیار به حجره ایشان می آمدند و گاهی می گفتند امشب حجره را خالی
کن که می خواهم تنها در آن بیتوته کنم. این خود نشان از نورانیت این حجره
شریف دارد و خداوند توفیق سکونت در آن را نصیب حاج سید هاشم کرده بود.
مرحوم سید هاشم حداد یکی از شاگردان برگزیده اخلاقی آیت الله سید علی
قاضی بود .
وی پس از استفاده و خوشه چینی از خرمن معارف و علوم با توشه ای از تهذیب و
معنویت به دیار خود، کربلای حسینی، بازگشت کرده و در آنجا تشکیل خانواده داده
و به شغل نعل بندی پرداخت.
جناب حاج سید هاشم موسوی حداد در سال 1318 ق. در کربلا چشم به جهان
گشود.
پدرش سید قاسم و مادرش زنی از قبیله جنابی های کربلا به نام هدیه
می باشد.
جدش سید حسن از شیعیان هند بوده و به کربلا مهاجرت کرده است. در آنجا
به سقایی مشغول و به حیا و پاکدامنی زبانزد بوده است.
از حکایتهای عبرت آموزجد ایشان آنکه:
اعراب غیرتمند اطراف کربلا بعضی اوقات زنان خود را به
همراه آقا سید حسن به کربلا می فرستادند تا لوازم مورد نیاز را تهیه کنند.
در
تمام راه تا شهر کربلا حتی یک بار هم بی اختیار نگاه سید حسن به آنها نمی
افتاد و این نشان از شدت احتیاط و توجه وی داشت. ایشان در کربلا خانه ایی را
سقایی می کرد به قدری در هنگام آب رسانی خویشتن دار بود که از وقت داخل شدن
به منزل تا خارج شدن سرش را به طرف دیوار بر میگرداند تا زنی را نبیند خواه
در آن منزل کسی باشد یا نباشد.
جناب شیخ مرتضی زاهد - ره - یکی از شخصیتهای بسیار ممتاز و برجسته ای
هستند که در دوره رضا خان سهم بسیار ارزشمند و کم نظیری در تعلیم ، پرورش و
زنده نگهداشتن اعتقادات مذهبی مردم داشتند .
جناب زاهد بر اثر تزکیه نفس به آن چنان درجه ای از نورانیت و صفای باطن رسیده
بود که بسیاری از علمای آن زمان مصاحبت با ایشان را مغتنم
می شمردند .
اگرچه به دلیل گذشت روزگار و درگذشت بسیاری از شاگردان و همراهان ایشان
دسترسی به زندگینامه و سیره کامل ایشان ممکن نیست ، اما همین مقدار
نیز که توسط مولف محترم کتاب " آقا شیخ مرتضای زاهد " جمع آوری شده مغتنم و
بسیار ارزشنمد است .
آشنایی با شخصیت بزرگی که اگر چه بدلیل پاره ای از ملاحظات تحصیلات خود
را تا سطح اجتهاد ادامه نداد ، لیکن در امر تعلیم و تربیت آنچنان درخشان و بی
بدلیل عمل نمود که امثال " آقا سید کریم پینه دوز " از محضر ایشان
کسب فیض نموده و به مقامی نائل می شوند که امکان ملاقات قطب عالم
" حضرت حجت ابن الحسن العسگری " و تشرف پی در پی به خدمت آن وجود مقدس
، برایشان ممکن می گردد .
گرچه حکایات و نکات رسیده از جناب زاهد نسبت به عظمت شخصیت ایشان بسیار کم
و اندک به نظر می رسد ، اما شما به عنوان خواننده این سطور باید با کنار
هم گذاشتن همین مطالب بتواند به ادراکی از شخصیت ایشان دست یابید ....
نقل شده است که جناب زاهد بیشترین توشه را از استاد خویش " آیت الله سید
عبدالکریم لاهیجی " بر گرفته اند در پایان این گفتار برای بهتر آشنا شدن با
این شخصیت بزرگ جا دارد تا با ذکر حکایتی از ایشان نیز یادی کرده باشیم :
آیت الله سید عبدالکریم لاهیجی سالها در نجف اشرف
تحصیل و توفیق آنرا داشت تا از محضر یکی از نام آور ترین
مجتهدین و فقهای جهان تشیع حضرت آیت الله مرتضی انصاری استفاده ببرد .
او با تلاش و کوششی شبانه روزی یکی از شاگردان ممتاز و برجسته شیخ مرتضی
شده و پس از سالها تحصیل و استفاده از اساتید مختلف به مقام اجتهاد می رسد .
کم کم وقت آن می شودتا به وطن بازگردد و به تبلیغ و ترویج معارف و احکام
دین بپردازد ...
ایشان پس از اجتهاد، استفاده از وجوهات شرعیه را بر خود روا ندید و عاقبت به
این فکر افتاد تا مدتی به کسب و کار
مشغول شود تا خدای متعال خودش گشایشی فراهم کند ، ایشان برای جلوگیری از هر
گونه مشکلی به صورت ناشناس به تهران مهاجرت کرده و فقط عده کمی از دوستان
نزدیک را از رفتن خود با خبر می کنند و سپس در مغازه تاجرمومنی بنام حاج ملا حاجی به شاگردی مشغول می شود .
مرحوم شیخ مرتضی انصاری ،از اینکه یکی از بهترین شاگردانش بدون هماهنگی و
گرفتن توصیه نامه از نجف به ایران بازگشته بسیار نارحت می شود و همان وقت
نامه ای به تهران خطاب به آیت الله ملا علی کنی ارسال می کنند و از مقامات
آقا سید عبدالکریم لاهیجی خبر داده و تاکید می کنند سید را دریابند و از
وجودش در حوزه علمیه تهران استفاده شایسته ببرند .
بعد از وصول این نامه در تهران و چندین روز چشم انتظاری ، برای وارد شدن سیدی
جلیل القدر در لباس و سیمای یک عالم ، دست به جستجوی گسترده ای می زنند اما
اثری از سیدی با آن نشانه های داده شده پیدا نمی کنند .
انتظار مرحوم کنی تا شش ماه ادامه می یابد و آن سید نیز با آن همه مقام و
درجه علمی و فقهی در حالی که بزرگی و آقایی برایش با پادویی و شاگردی فرقی
نداشت به عنوان شاگردی ساده و معمولی مشغول به کار بود .
عاقبت یک روز حاج ملا حاجی نیاز به یک استخاره پیدا می کند شاگردش را صدا می
زند و می گوید :
آقا سید ! به خانه آیت الله کنی برو و عرض کن استخاره ای برای من بگیرند و
جوابش را هم با عجله برای من بیاور .
سید به راه می افتد و به خانه آیت الله کنی وارد می شود .
آیت الله در حال تدریس بود و جمع کثیری از علما و فضلای تهران در پای درسش
نشسته بودند . سید به ناچار جلوی در نشسته و منتظر می شود .
کم کم نسبت به موضوعی که در درس مطرح شده بود حساس و کنجکاو شده و پس از
دقایقی بی اختیار همه افکارش با آن بحث علمی درگیر می شود . اشکالی اساسی به
ذهنش می آید و موقعیت خود را فراموش می کند و با صدای بلند شروع به اشکال
علمی می کند .
نگاههای همه به سوی ایشان برمی گردد و با توجه به لباس ایشان تند تند به او
می گویند :
آقا سید ساکت اینجا جلسه درس است ، الان که جای صحبت نیست !
اما آیت الله کنی با تیز هوشی در می یابد که اشکال بسیار علمی و حساب شده است
به شاگردانش می گوید :
آرام باشید این اشکال بسیار علمی و حساب شده است و باید برای آن جوابی
پیدا کنیم .
ایشان درس را به پایان برده و سید را به نزد خود می خواند و می پرسد :
آقا شما اهل کجا هستید ؟
سید جواب می دهد : اهل لاهیجانم .
آیت الله کنی می پرسد : نام شما چیست ؟
و سید بی خبر از نامه شیخ مرتضی انصاری جواب می دهد : نامم سید عبدالکریم است
برقی در چشمان مرحوم کنی می درخشد سید را با خوشحالی در آغوش می گیرد و بعد
از احوالپرسی می گوید : ما شش ماه است که در انتظار شما هستیم ...
از آنجا که سید در طول این مدت بسیار دقیق و خوب کارهایش را انجام داده بود و
هیچ وقت این قدر دیر نکرده بود کارفرمایش از دیر آمدن آقا سید نگران و
ناراحت می شود .
با عجله به سمت منزل آیت الله کنی به راه می افتد و از دیدن شاگردش در کنار
آیت الله کنی بسیار تعجب می کند .
با دست و حرکات صورت به سید اشاره می کند که بی ادبی نکند و خودش را کنار
بکشد ... و با شرمندگی به آیت الله کنی می گوید :
ببخشید آقا این سید که اینقدر خودمانی آمده و در کنار شما نشسته است شاگرد من
است .
حاج ملاحاجی نیز بعد از چند دقیقه ، تمام داستان سید را می فهمد و می خواهد
همراه با عذرخواهی دست سید را ببوسد ولی سید فارغ از این دلبستگی ها بود .
برای ملا حاجی این متانت و رفتار سید باورکردنی نبود .
تمام کارها و حرکات سید مثل شاگردهای معمولی بود انگار نه انگار نفسانیت ،
غرور و خودبینی در وجودش جایی داشت ...
و این تنها و تنها گوشه ای از زندگی استادی بود که شاگردی چون شیخ مرتضی زاهد را پرورش داده بود ...
شروز شنبه: روز خلق جنیان، مکرو خدعه، روز خرید و فروش و شستشوی لباس، روزی که انسان باید به دنبال روزی برود.
روز یکشنبه: خلق آدم و خوبیها، روز باغبانی و خانهسازی است، حجامت در این روز شفای هر دردی ذکر شده است و معصومین علیهم السلام حجامت مینمودند.
روز دوشنبه: روز خلق چارپایان، خشکی، دریا، روز سفر کردن[1] روز رفع حوائج، روزی که پیامبر حجامت میکرد و آغاز تقدیر شدن اعمال نزد امام زمان علیه السلام است. چون پیامبر اکرم در این روز رحلت فرمودند روز حزن مسلمین است.
روز سه شنبه: روز دعا و جنگ و شروع کارهاست.حجامت در سه شنبه پانزدهم و هفدهم و چهاردهم و بیست و یکم هر ماه شفای هر دردی است.
روز چهارشنبه: روز خلق پرندگان، روز خلق جهنم و درندگان وحشی، روز شروع کارها و مداوا کردن بیماریها، روزی که نوره کشیدن ایجاد برص میکند.
روز پنجشنبه: روز خلق آسمان، بهشت و ملائکه میباشد. روز گرفتن ناخن، طلب ارزاق و قضای حوائج شخصی، روز بالا رفتن اعمال و عرضه آن به امام زمان علیه السلام است. از عصر پنجشنبه غسل جمعه مستحب است. روزه پنجشنبه اول و آخر هر ماه و چهارشنبه بین آنها سنت رسول خدا بوده است. حجامت اول روز در آخرین پنج شنبه هر ماه علاج همه دردها است. در پنجشنبه که مصادف است با (15-17-21) حجامت نمودن از طغیان خون جلوگیری میکند.[2]
شب جمعه: احیاء آن و افزایش روزی استحباب دارد. امام صادق علیه السلام انار میل مینمود. از عصر پنج شنبه آمادگی برای انجام نماز جمعه میباشد. در یک ششم بعد از نیمه شب آن، دعای فرزندان یعقوب مستجاب[3] شده است. روز جمعه روز قیام صاحب زمان است. 6 ساعت بعد از روز، خلقت آدم اتفاق افتاده است. گرفتن ناخن و سبیل در این روز باعث میشود در همه هفته از جذام و درد انگشتان پیشگیری شود. کشیدن نوره( داروی نظافت) در این روز بطور مداوم باعث برص میشود. صبح آن حمام کردن و غسل جمعه و عصر آن جهت خطبه ازدواج تأکید شده است. روز سفر رسول خدا( بعد از ظهر) بوده است.
امام صادق علیه السلام حجامت در زوال( ظهر) روز جمعه را منع فرمودهاند، اگر حجامت در غیر این ساعات انجام شود باید همراه خواندن آیهالکرسی باشد. حجامت در این روز تب را از بین میبرد. در این روز حضرت آدم علیه السلام به زمین فرستاده شد و قبض روح شد و اگر ساعات استجابت دعا را درک کنند دعایشان حتماً مستجاب میشود و به طور کلی روز عبادت است و همه کائنات نگرانند که در این روز قیامت بر پا شود. صبح آن مخصوص دعای ندبه و عصر آن دعای سمات و صبح و ظهر آن زیارت عاشورا و جامعه وارد شده است. حضرت سجاد علیه السلام فرمودهاند: هر که صبح جمعه ناشتا انار بخورد تا چهل صباح دل او نورانی میشود و وسوسه شیطان از او دور میشود و گناه نمیکند.
2- ماست و مرغ برای مزاج سرد ضرر دارد.
3- سبزی شاهی(ترتیزک) باعث خونسوزی و سبزی گشنیز زن را عقیم می کند.
4- مصرف روزی یک عدد تخم مرغ سنگین می باشد، اعضا دیر باز می شود...
با زمانبندی صحیح آب خوردن اثر آن را در بدن خود بالا ببرید
دو لیوان آب -- بعد از بیداری -- کمک می کند به فعال کردن ارگان های داخلی
یک لیوان آب -- 30 دقیقه قبل از غذا -- هضم راحت غذا
یک لیوان آب -- قبل از گرفتن حمام -- کمک می کند به کاهش فشار خون
یک لیوان آب -- قبل از خواب -- به منظور جلوگیری از سکته مغزی یا حمله قلبی