داستان واقعی یک کودک در هندوستان :

 چرا درد و رنج وجود دارد ؟

Some people suggest that pain should not occur if there is a God.

برخی افراد پیشنهاد می‌کنند که اگر خدا هست درد نباید باشد

.

And yet, physical pain and other types of pain are absolutely necessary if we are to survive in a physical world.

و با این حال ،اگر قرار است که ما در این دنیای مادی زنده بمانیم ، درد فیزیکی و انواع دیگر دردها یقیناً لازم هستند

.

There was a story in Reader's Digest about a little boy in India who was born unable to experience physical pain.

در یک داستان، از مجله « دایجست خواننده » پسر کوچکی در هندوستان بدنیا آمده بود که قادرنبود

درد فیزیکی و جسمی را حس کند.

We might think that would be marvelous to never have a headache, a backache,

or all the other pains that bother all of us.

شاید ما فکر کنیم خیلی خوب می‌شد که

هرگزسردرد ، کمردرد ، یا انواع دردهای دیگری که باعث درد سرهمه ما هستند وجود نداشت

.

Here is a very tragic, unpleasant story :

این یک داستان غم انگیز و ناخوشایند است

:

This little boy was about 10 or 11 months old, just beginning to walk around hanging onto things.

این پسر بچه کوچک 10 یا 11 ماهه بود که تازه شروع به راه رفتن و آویزان شدن از چیزهای اطراف می کرد

.

When his mother was kneading bread over on the counter

وقتی مادرش مشغول درست کردن خمیر نان بود ،

, She turned and saw her little boy with his hands on the hot furnace in the center of the room.

برگشت و دید دست‌های پسر کوچکش در روی دیگ داغ وسط اتاق است

.

That child could not know that the furnace was hot,

آن بچه نمی‌توانست تشخیص بدهد که دیگ داغ است،

and the natural reflex built into each of us was not operative in this child.

و واکنشی که در هر یک از ما بروز می‌دهد، در این بچه موثر نبود

.

Consequently he was not protected by experiencing normal pain.

در نتیجه، او نمی‌توانست دردِ عادی را احساس کند

.

Any normal child would probably have never touched the thing,

هر بچه‌ی معمولی احتمالاً هرگز به چنین چیزی دست نمی‌زد

and if they had they would have jerked away immediately.

و اگر آنها این کار را کرده‌ بودند، فوراً از آن دور می‌شدند

.

They would have experienced pain, and they would have screamed and

آنها درد را حس می‌کردند و جیغ‌ می‌کشیدند و

would have gotten help immediately.

فوراً کمک می‌خواستند

.

But this child did not have that protection.

اما این بچه آن محافظت را نداشت

.

The doctors were just barely able to save his hands by skin grafting.

پزشکان به زحمت توانستند با پیوند پوست، دست‌های او را نجات دهند

.

A few months later the child came in one day and collapsed in the doorway of the hut.

چند ماه بعد ، یک روز این بچه هنگام آمدن به خانه ، جلوی در ورودی کلبه زمین خورد

.

When the mother picked him up she noticed his foot was badly cut and he had lost a lot of blood.

وقتی مادر او را برداشت، متوجه شد پاهای بچه بدجوری بریده بود و خون زیادی از او رفته بود

.

This time his life was saved by transfusions.

این بار ، زندگی بچه با تزریق خون نجات یافت

.

The tragic end of the story came when the child was barely eight years old.

پایان غم‌انگیز این داستان وقتی بود که بچه تقریباً هشت ساله بود

.

He came in one day and laid down on the mat in the corner of the hut as is the custom in that country.

یک روز ، بچه داخل خانه شد و چنان‌که در آن کشور رسم بود ، روی زیرانداز گوشه‌ی کلبه دراز کشید

.

The mother went over to check on him a few minutes later and found he was dead.

چند دقیقه بعد ، مادر بالای سر بچه رفت و دید که او مرده است

.

An autopsy revealed he had died of a ruptured appendix.

کالبد شکافی نشان داد که مرگ او از پارگی آپاندیس بوده است

.

His body could not say to his brain,

" You're sick. You need help. You're in trouble. "

بدن بچه نمی‌توانست به مغزش بگوید « تو مریض هستی. تو به کمک نیاز داری. تو مشکل داری

Consequently, survival was not possible.

در نتیجه ، نجات زندگی بچه ممکن نبود

.

The message: We need physical pain.

پیام داستان: ما به دردهای جسمی و فیزیکی نیاز داریم

نظرات 2 + ارسال نظر
بی تا(Bi ـTa) جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ب.ظ http://www.ansar-alhoja.blogfa.com

دیگه این پست جای حرفو نظر نداره!!چون همه چیز توش آشکار بود!!
خداوند هر آنچه خلق کرده فقط زیبائیه!!!

بی تا(Bi ـTa) جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ http://www.ansar-alhoja.blogfa.com

فعلا تا اینجا خوندم انشالله مابقیش برا بعد اگه عمری باقی بود!!
چرا این وب به این قشنگی انقدر سوتو کوره!‌شده مثل متروکه ها!! ما که استفاده کردیم و بهره بردیم!!
راستی مشکل که نداره یه سری از مطالبو کپی کنم؟؟؟؟
در پناه حق موفق باشید!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد