چه کنیم تا فراموش نکنیم

 وقتی تلاش می‌کنیم شعری را به خاطر بیاوریم، کلمات به ذهنمان راه نمی‌یابند. ما اغلب با شروعی دوباره می‌توانیم حرکت‌ها و کلمات مورد نظرمان را بازیابیم اما ...

ادامه مطلب ...

داستان واقعی یک کودک در هندوستان :

 چرا درد و رنج وجود دارد ؟

Some people suggest that pain should not occur if there is a God.

برخی افراد پیشنهاد می‌کنند که اگر خدا هست درد نباید باشد

.

And yet, physical pain and other types of pain are absolutely necessary if we are to survive in a physical world.

و با این حال ،اگر قرار است که ما در این دنیای مادی زنده بمانیم ، درد فیزیکی و انواع دیگر دردها یقیناً لازم هستند

.

There was a story in Reader's Digest about a little boy in India who was born unable to experience physical pain.

در یک داستان، از مجله « دایجست خواننده » پسر کوچکی در هندوستان بدنیا آمده بود که قادرنبود

درد فیزیکی و جسمی را حس کند.

We might think that would be marvelous to never have a headache, a backache,

or all the other pains that bother all of us.

شاید ما فکر کنیم خیلی خوب می‌شد که

هرگزسردرد ، کمردرد ، یا انواع دردهای دیگری که باعث درد سرهمه ما هستند وجود نداشت

.

Here is a very tragic, unpleasant story :

این یک داستان غم انگیز و ناخوشایند است

:

This little boy was about 10 or 11 months old, just beginning to walk around hanging onto things.

این پسر بچه کوچک 10 یا 11 ماهه بود که تازه شروع به راه رفتن و آویزان شدن از چیزهای اطراف می کرد

.

When his mother was kneading bread over on the counter

وقتی مادرش مشغول درست کردن خمیر نان بود ،

, She turned and saw her little boy with his hands on the hot furnace in the center of the room.

برگشت و دید دست‌های پسر کوچکش در روی دیگ داغ وسط اتاق است

.

That child could not know that the furnace was hot,

آن بچه نمی‌توانست تشخیص بدهد که دیگ داغ است،

and the natural reflex built into each of us was not operative in this child.

و واکنشی که در هر یک از ما بروز می‌دهد، در این بچه موثر نبود

.

Consequently he was not protected by experiencing normal pain.

در نتیجه، او نمی‌توانست دردِ عادی را احساس کند

.

Any normal child would probably have never touched the thing,

هر بچه‌ی معمولی احتمالاً هرگز به چنین چیزی دست نمی‌زد

and if they had they would have jerked away immediately.

و اگر آنها این کار را کرده‌ بودند، فوراً از آن دور می‌شدند

.

They would have experienced pain, and they would have screamed and

آنها درد را حس می‌کردند و جیغ‌ می‌کشیدند و

would have gotten help immediately.

فوراً کمک می‌خواستند

.

But this child did not have that protection.

اما این بچه آن محافظت را نداشت

.

The doctors were just barely able to save his hands by skin grafting.

پزشکان به زحمت توانستند با پیوند پوست، دست‌های او را نجات دهند

.

A few months later the child came in one day and collapsed in the doorway of the hut.

چند ماه بعد ، یک روز این بچه هنگام آمدن به خانه ، جلوی در ورودی کلبه زمین خورد

.

When the mother picked him up she noticed his foot was badly cut and he had lost a lot of blood.

وقتی مادر او را برداشت، متوجه شد پاهای بچه بدجوری بریده بود و خون زیادی از او رفته بود

.

This time his life was saved by transfusions.

این بار ، زندگی بچه با تزریق خون نجات یافت

.

The tragic end of the story came when the child was barely eight years old.

پایان غم‌انگیز این داستان وقتی بود که بچه تقریباً هشت ساله بود

.

He came in one day and laid down on the mat in the corner of the hut as is the custom in that country.

یک روز ، بچه داخل خانه شد و چنان‌که در آن کشور رسم بود ، روی زیرانداز گوشه‌ی کلبه دراز کشید

.

The mother went over to check on him a few minutes later and found he was dead.

چند دقیقه بعد ، مادر بالای سر بچه رفت و دید که او مرده است

.

An autopsy revealed he had died of a ruptured appendix.

کالبد شکافی نشان داد که مرگ او از پارگی آپاندیس بوده است

.

His body could not say to his brain,

" You're sick. You need help. You're in trouble. "

بدن بچه نمی‌توانست به مغزش بگوید « تو مریض هستی. تو به کمک نیاز داری. تو مشکل داری

Consequently, survival was not possible.

در نتیجه ، نجات زندگی بچه ممکن نبود

.

The message: We need physical pain.

پیام داستان: ما به دردهای جسمی و فیزیکی نیاز داریم

گفتگو باخدا

این مطلب اولین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت

این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر

به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند.

این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد.

 

Interview with god

گفتگو با خدا

 

I dreamed I had an Interview with god

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.

 

So you would like to Interview me? "God asked."

خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی؟

 

If you have the time "I said"

گفتم : اگر وقت داشته باشید.

 

God smiled

خدا لبخند زد

 

My time is eternity

وقت من ابدی است.

 

What questions do you have in mind for me?

چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی؟

 

What surprises you most about humankind?

چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟

 

Go answered ….

خدا پاسخ داد ...

 

That they get bored with childhood.

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.

 

They rush to grow up and then long to be children again.

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.

 

That they lose their health to make money

این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.

 

And then lose their money to restore their health.

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند.

 

By thinking anxiously about the future. That

این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند.

 

They forget the present.

زمان حال فراموش شان می شود.

 

Such that they live in neither the present nor the future.

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال.

 

That they live as if they will never die.

این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد.

 

And die as if they had never lived.

و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.

 

And then I asked …

بعد پرسیدم ...

 

As the creator of people what are some of life's lessons you want them to learn?

به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند؟

 

God replied with a smile.

خدا دوباره با لبخند پاسخ داد.

 

To learn they cannot make anyone love them.

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.

 

What they can do is let themselves be loved.

اما می توان محبوب دیگران شد.

 

learn that it is not good to compare themselves to others.

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.

 

To learn that a rich person is not one who has the most.

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد.

 

But is one who needs the least.

بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد

 

To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love.

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم.

 

And it takes many years to heal them.

و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

 

To learn to forgive by practicing forgiveness.

با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرند.

 

To learn that there are persons who love them dearly.

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.

 

But simply do not know how to express or show their feelings.

اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند.

 

To learn that two people can look at the same thing and see it differently.

یاد بگیرند که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

 

To learn that it is not always enough that they are forgiven by others.

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند.

 

They must forgive themselves.

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.

 

And to learn that I am here.

و یاد بگیرند که من اینجا هستم.

متن دو زبانه

motherمادر

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت

STUPID RAIN
باران احمق

THAT’S MOM!!!
این است معنی مادر

هویج

هویج Carrot

نام علمی Daucus carota
ترکیبات شیمیایی
خواص داروئی
طرز استفاده
مضرات

کلیات گیاه شناسی
هویج گیاهی است دو ساله دارای ریشه راست و ساقه بی کرک که نوع پرورش یافته آن در اکثر نقاط زمین کشت می شود . قسمت مورد استفاده گیاه هویج ،‌ریشه ،‌میوه و تخم آن است .
ترکیبات شیمیایی:
هویج دارای 87% آب ، 1/5 مواد ازته ، 0/02 % چربی ، 8% مواد گلوسیدی ، حدود 1/5% سلولز و مقدری ماده رنگی کاروتن (ویتامین A ) و دیاستازهای مختلف و ویتامین های A,B,C,D,E می باشد .

خواص داروئی:
در هویج یک نوع آنسولین گیاهی وجود دارد که اثر کم کننده قند خون را درا می باشد بنابراین این عقیده قدیمی که هویج برای مبتلایان به بیمایر قند خوب نیست کاملا غلط است وبیماران قند می توانند به مقدر کم از این گیاه استفاده کنند . هویج با داشتن مواد مقوی و ویتامین ها یکی از مهمترین و مفیدترین برای بدن می باشد . خوردن هویج مقاومت بدن را ... ادامه مطلب ...

گفت و گو با دکتر غلامحسین دینانی

دکتر دینانی

اشاره:

علامه طباطبایی از متفکران بزرگ مشرق زمین در سده اخیر به شمار می‌رود. از آن بزرگ با عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان جهان یاد شده است. گفتگویی که در پی به مناسبت سالگرد ارتحال ایشان می آید، نیمرخی از آن حکیم بزرگ را از دیدگاه یکی از نام آورترین شاگردان وی در حوزه عقل و عقلانیت و حکمت و فلسفه ترسیم می کند که در خلال آن می توانیم به جمال زیبای فکور مردی آزاد اندیش بنگریم.

 

با علامه طباطبایى چگونه آشنا شدید و چه آموختید؟

مرحوم علامه طباطبایى استاد بزرگ و عالى‏مقام بنده، کسى است که من همیشه خود را مدیون آن بزرگ مى‏دانم. همین اندازه باید بگویم که: آقاى‏طباطبایى شخصیتى است که اگر به حوزه قم وارد نمى‏شد، نمى‏دانم براى قم و حوزه آن به‏طور کلى و براى شخص من به‏ صورت ‏جزئى، چه اتفاقى مى‏افتاد! علامه طباطبایى امروز در ایران شناخته شده است. همه او را مى‏شناسند؛ شخص گمنامى نیست. شاگردانش در سطوح مختلف مصدر امورند؛ چه امور علمى و چه امور اجرایى. او در این کشور منشأ آثار زیادى است؛ ولى معتقدم آن‌چنان که باید، هنوز شناخته شده نیست. اهل تفسیر او را با تفسیر کبیر «المیزان» ‏مى‏شناسند که البته مهم است و یکى از بهترین و مهمترین تفاسیرى است که تاکنون بر قرآن کریم نوشته شده است؛ عده‏اى او را به‏عنوان عابد و زاهد و عارف مى‏شناسند که‏ دستورات ذکرى به اشخاص داده است و خود نیز اهل ذکر و عرفان بود و استادانش عارف‏بودند، مثل مرحوم قاضى‏طباطبایى. کسانى که با علامه ‏آشنایى دارند، مقام عرفانى او را مى‏دانند، هرچند که در زمینه عرفان، اثر روشن و شایعى‏به ‏صورت مستقیم منتشر نکرد؛ ولى گفتار و کردارش همه عرفانى بود و همه دیده‏اند. زهد وعرفان و ادبش بى‏نظیر بود. او در برخورد با شاگردان و غیر شاگردان و مقوله ادب، نمونه بود.

آقاى‏طباطبایى شخصیتى است که اگر به حوزه قم وارد نمى‏شد، نمى‏دانم براى قم و حوزه چه اتفاقى مى‏افتاد!

مقام فلسفى او را نیز همه مى‏دانند. بسیارى از رجال کشور در فلسفه شاگردش بوده‏اند. بزرگان و فیلسوفان فعلى، در حوزه و جاهاى دیگر غالباً شاگردان او هستند. کتاب «بدایه‌الحکمه» و «نهایه‌الحکمه» ایشان در دسترس است و همه ‏مى‏خوانند و مقام فلسفى ایشان را نشان مى‏دهد و همچنین تعلیقاتى که بر «اسفار» ملاصدرا و «بحارالانوار» نوشته است. اینها چیزهایى است که کسانى که‏اهل فلسفه هستند، مى‏دانند؛ لازم نیست که من بگویم. مرحوم علامه طباطبایى فیلسوف، مفسر و فقیه است. البته آثار فقهى ایشان چاپ‏نشده‏است. ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى کمتر نبود. ما که شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید این‏آثار را چاپ کنیم.» پاسخ ایشان این بود که: «من به‌الکفایه هست.» منظورشان این بود که اگر فقه و اصول واجب کفایى هم باشد، آقایان هستند که این واجب بر زمین نماند. ایشان در ادبیات عرب نیز کم‏نظیر بود. نوشتارشان نشان مى‏دهد که‏چقدر بر ادبیات عرب تسلط دارد و بیشتر به عربى مى‏نوشت؛ ولى به فارسى هم مى‏نوشت‏و شعرهایشان نشان مى‏دهد که چقدر ذوق و احاطه به‏فارسى داشت؛ شعرهاى ایشان بسیار خوب بود. من نمى‏خواهم از این مسائل‏صحبت کنم.

آن چیزى که گفته نشده و من کمتر شنیده‏ام یا اصلاً نشنیده‏ام و خودم‏به‏عنوان یک شاگرد که بسیار به ایشان نزدیک بودم، شاهدش بوده‏ام، این است که علامه طباطبایى یکى از آزاد اندیش‏ترین مردانى است که من در طول عمرم تاکنون‏دیده‏ام و شاید بتوانم بگویم که: من تاکنون که در سن پیرى‌ام، انسانى را به حریت فکرى علامه طباطبایى رؤیت ‏نکرده‏ام، على‏الاطلاق!

شاید در کتاب‌ها خوانده باشم که خیلى‏ها آزاد اندیش بوده‏اند. با خواندن کار ندارم، بحثم دیدن است. من تاکنون با انسانى ملاقات نکرده‏ام که آزاد فکرتر و در حریّت فکرى آزاد اندیش‏تر از علامه طباطبایى باشد. عظمت علامه طباطبایى براى من‏در همین جمله خلاصه مى‏شود. در اینکه مفسرى کبیر است، شک نیست. همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به اینکه فیلسوفى بزرگ است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به‏اینکه عارف و زاهد و مؤدب است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. علاوه بر ایشان، عارف و فیلسوف و فقیه و مفسر باز هم داریم و فراوان هم داریم؛ اما آزاداندیش و داراى حریّت واقعى فکرى، کم انسان داریم. شاید هم باشد، من ندیده‏ام. من‏کسى را به رتبه ایشان در آزادفکرى ندیده‏ام.

 

تعریف شما از آزادفکرى و آزاداندیشى چیست؟

آن مرد بزرگ همواره در حال اندیشیدن بود: در شب و روز، در سفر و حضر، در راه رفتن و نشستن، در خواب و بیدارى؛ همیشه مى‏اندیشید؛آن هم به مسائلى که روزمره نبود و من به‏عنوان شاگردی که بسیار به او نزدیک بودم‏، می‌دیدم چه در میان طلاب و چه در جلساتى که با هانرى‏کربن داشت و بسیارى از اساتید دانشگاه‏ در آن حضور داشتند، مسئله‏اى مطرح نمى‏شد، مگر اینکه احساس مى‏کردم ایشان قبلاً درباره‌اش فکر کرده است و برایش تازه نیست.

... این مسائل افکارم را پریشان کرد. ماندم که چه کنم! در همین اوان بود که به‏درس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.

برداشت من این بود که ایشان قبلاً به آن اندیشیده و آن مسئله هر چه‏باشد، با وى بیگانه نبود و هر اندازه هم که آن سؤال یا مسئله مخالف نظریاتش بود، روى ترش نمى‏کرد و براى فکر کردن و پاسخ گفتن آماده بود و حاضر بود که درباره هر مسئله‏اى از نو بیندیشد. هم قبلاً اندیشیده بود و هم آمادگى براى اندیشه درباره ‏آن مسئله را داشت. هرگز نمى‏گفت که این مسئله‏خلاف مذاق و رشته من است، یا کفر است!

 

آیا استادان دیگر این‌گونه نبودند؟

هرگز! من استادان دیگری هم داشتم. مخصوصاً در فلسفه استادى داشتم که اگر سؤالى را مطرح مى‏کردیم که با مذاقش سازگار نبود و مقدارى بوى اسلامیت نمى‏داد، روى ترش‏مى‏کرد، شاید عصبانى هم مى‏شد و مجال نمى‏داد و اصلاً گوش فرانمى‏داد؛ ولى هیچ سؤالى‏نبود که از علامه طباطبایى بپرسم ـ هر چه مى‏خواهد باشد و هر اندازه هم که دور از ذهن ‏و حتى کفرآلود باشدـ‌، و ایشان با روى باز و لبخند با آن روبرو نشود و پاسخ ندهد. من اسم این را حریت فکرى و آزادى در اندیشیدن ‏مى‏گذارم.

 

از کى به «آزادى فکر» یا «آزادفکرى» پى بردید؟

من از نوجوانى وارد عالم طلبگى شدم؛ اما از همان ماه اول‌ـ دوم پشیمان شدم؛ولی دیگر راه بازگشت به خانه نداشتم، چون با مخالفت خانواده آمده بودم، نمى‏خواستم‏شرمگینانه برگردم؛ بنابراین تحمل کردم. پس از مدتى تأمل کردن، وقتى با علوم معانى و بیان‏آشنا شدم، عشق جدیدی در من پیدا شد. نمى‏دانم چرا عاشق علم معانى و بیان شدم! در این فن، خوشبختانه استاد بزرگى به نام ادیب اصفهانى داشتیم که متخصص مطول بود و شاید بیست بار آن را تدریس کرده بود و احاطه بى‏نظیرى به معانى داشت و ‏دیدم که گمشده من، در شاگردى این مرد و خواندن مطول است! از این رو مطول را در نزد مرحوم ادیب خواندم و با خواندن معانى و بیان، شوق جدیدى در من براى علم آخوندى‏پیدا شد و بعد وارد علم اصول و فقه شدم و مقدارى فقه خواندم و از این بابت خیلى خوشحال‏بودم و اوضاع برایم خوب بود، تا به درس خارج رسیدیم.ده سال به درس خارج فقه ‏امام خمینى رفتم. یک دوره هم در محضر ایشان خارج اصول خواندم. خودم هم رسائل و مکاسب و منظومه ملاهادى‏سبزوارى درس مى‏دادم. قبل از تدریس، در نزد استادانى چند فلسفه خوانده بودم و چون منظومه را درس‏دیده بودم، مسلط بودم و خودمم از عهده تدریسش برمى‏آمدم.

در این مرحله، به سنی رسیده بودم‏که داشتم از جوانى عبور مى‏کردم. دومرتبه شکى بر من عارض شد که براى زندگى چه باید بکنم؟ آخوند بودم، آخوند موفقى هم بودم. منبرهاى خوبى داشتم و امرار معاشم خوب بود، خوب درس مى‏دادم و در مجموع موجه بودم؛ ولى دیدم حالا باید در جایى منبر بروم که معلوم نیست خوب باشد، خوب نباشد! دیدم از این کار راضى نیستم و از اینکه مایة ارتزاقم سهم امام باشد و بعد تشکیل خانواده بدهم یا اصلاً ازدواج نکنم و مجرد و زاهد بمانم و اگر ازدواج بکنم، به چه پشتوانه‏اى باید این کار را انجام بدهم؟و... این مسائل افکارم را پریشان کرد. ماندم که چه کنم! در همین اوان بود که به‏درس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. عده زیادى مى‏آمدند، من هم رفتم. درس عمومى بود. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.

ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى کمتر نبود. ما که شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید این‏آثار را چاپ کنیم.» پاسخ ایشان این بود که: «من به‌الکفایه هست.»

یکى دو سال به درسشان رفتم. بعد متوجه شدم که ایشان یک جلسه خصوصى شبانه ‏دارند و فلسفه درس مى‏دهند. تعبیر «خارج فلسفه» مصطلح نیست؛ ولى مى‏توان گفت که آن درس، درس معمولى نبود، درس خارج بود. آن هم نه ‏در مدرسه، در منزل‏ها و مخفیانه! اعضاى جلسه بیش از هفت/هشت نفر از اصحاب خاص ایشان نبودند و شب‏هاى پنج‏شنبه و جمعه در منزل یکى از دوستان برگزار مى‏شد.

در این جلسه امهات مسائل فلسفه مطرح مى‏شد و همه کس به آن‏ راه نداشت، مگر کسى که خود آقاى طباطبایى اجازه بدهد. یکى از دوستان،‏ ما را معرفى کرد و ایشان اجازه دادند که من هم به آن جلسه بروم. با ورود به این جلسه، دومرتبه شوقى دیگر در من ایجاد شد که عجیب و غریب ‏بود و دیدم که گمشده من در آن جلسه است و دیگر زندگى برایم مهم نبود که‏زن بگیرم یا نگیرم و زنده بمانم یا نمانم. دیگر اساساً کارى با جهان نداشتم. براى من آنچه‏بود، آنجا بود و آن جلسه و فکر مى‏کردم این جلسه همه چیز من است و دیگر مردن و زنده‏ ماندن و پول داشتن و نداشتن برایم مهم نبود. راحت بگویم: فکر زندگى از سرم خارج شد و چندین سال این توفیق را داشتم که در جلسات شبانه علامه طباطبایى با جمع دوستانى که بودند، حضور پیدا کنم. در آن برهه، همه چیز من آن جلسه و شخصیت علامه طباطبایى بود و ایشان هم هر چیز تازه و بدیعى داشت، در طبق اخلاص مى‏گذاشت. ما هم هر چه از ذهنمان مى‏گذشت، با او در میان‏ مى‏گذاشتیم.

غلامحسین ابراهیمی دینانی


گروه : علوم انسانی      رشته : فلسفه      گرایش : فلسفه اسلامی      تاریخ تولد : 0
 خلاصه : دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در سال 1321 در یک خانواده مذهبی در روستای دینان در اصفهان چشم به جهان گشود، و پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی به حوزه علمیه وارد شد و تا درجه اجتهاد تحصیل خود را ادامه داد. سپس به تحصیلات دانشگاهی روی آورد و مدرک دکترای فلسفه خود را از دانشگاه مشهد دریافت نمود(1355 ه.ش) وی مدتی درهمان دانشگاه حوزه علمیه و نیز در دانشگاه تهران تدریس نموده است و هنوز در دانشگاه تهران به فعالیت آموزشی خود ادامه می دهد. تا کنون از وی چند اثر منتشر گردیده است که مشهورترین و جدیدترین آنها کتاب سه جلدی دفتر عقل و آیت عشق می باشد.
 اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی : دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در سال 1321 در یک خانواده مذهبی که ساکن یکی از روستاهای تابع شهر اصفهان، بنام دینان بود، بدنیا آمد. اعضای خانواده او همگی متصدیان کارهای دولتی یا بازاری بودند و چندان توجهی به علم بویژه فلسفه اسلامی نداشتند. [غلامحسین ابراهیمی دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسفه( مصاحبه)، فرهنگ و پژوهش، شماره 93، سه شنبه 19 شهریور 1381،ص 32 ]
 تحصیلات رسمی و حرفه ای : غلامحسین ابراهیمی دینانی تحصیلات ابتدائی خود را در اصفهان به پایان رساند و سپس دوره فقه اصول و ادبیات را در حوزه علمیه گذراند و تحصیل دروس دینی را تا دوره اجتهاد طی کرد. اما مدتی بعد تصمیم گرفت که به تحصیل در دانشگاه بپردازد، حاصل این تصمیم و تلاشهای پیگیر وی احزار درجه دکتری فلسفه از دانشگاه تهران در سال1355 ه.ش بود. [دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسفه( مصاحبه)، فرهنگ و پژوهش،ص 32 ]،
 خاطرات و وقایع تحصیل : دکتر دینانی از کودکی به درس و کتاب علاقمند بود. وی هنگامی که در حوزه دروس فقه، ادبیات منطق بلاغت و اصول را می گذراند فلسفه را قویتر از کلام یافت و به مطالعه آن پرداخت. دکتر دینانی درباره فضای حوزه ها در آن روزگار می گوید که این مراکز از فضایی بسته اما پر معنویت برخوردار بوده اند. با این وجود وی شیوه زندگی درحوزه را نمی پسندید، اما به علوم آن علاقمند بود. از این رو وارد دانشگاه شد. [دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسلفه( مصاحبه)، فرهنگ و پژوهش، ص 32 ]
 فعالیتهای ضمن تحصیل : دکتر دینانی هنگامی که در حوزه به تحصیل می پرداخت در همان مرکز نیز سطوح پایین تر علومی چون فقه، اصول، منطق، فلسفه و ادبیات را تدریس می کرد. از این گذشته ظاهراً در همان زمان به تمرین و آموختن زبان عربی می پرداخت. تا آنجا که بعدها توانست چند کتاب عربی را ترجمه نماید. [ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام در سه جلد و نیز معاد از نظر حکیم زنوزی و نیایش فیلسوف ( مجموعه مقالات عربی) ]
 وقایع میانسالی : خروج دکتر دینانی از حوزه علمیه و ورود به دانشگاه مشهد( 1355 ه.ش) برای تدریس یکی از تحولات و تغییرات مهم در شیوه زندگی وی بود که طرز فکر وی به شیوه های تحقیق دانشگاهی سوق داد. با این وجود به فلسفه و کلام اسلامی وفادار ماند و مضامین این علوم ذهن او را به خود مشغول می نمود. [غلامحسین ابراهیمی دینانی، دفتر عقل و آیت عشق، سه جلد، چاپ اول، تهران: طرح نو، 1380، صفحات مقدمه، و نیز علی اکبر مدرس یزدی، مجموعه رسائل کلامی و فلسفی و ملل و نحل، با مقدمه غلامحسین ابراهیمی دینانی، چاپ اول، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، صفحات مقدمه ] وی در زمان تدریس در دانشگاه مشهد، مقالاتی را برای روزنامه ها و مجلات دانشکده تحریر می نمود. [دنیای حکایت عقل و عشق و فلسفه، فرهنگ و پژوهش، ص 32 ]
 مشاغل و سمتهای مورد تصدی : دکتر دینانی پس در حدود سالهای 1355-56 با انجمن فلسفه ایران به ریاست دکتر سید حسین نصر همکاری و رفت و آمد داشت چنانکه توسط همان مرکز رسالة دکترای خود تحت عنوان قواعد کل فلسفه را در سه جلد به چاپ رساند. [دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسفه( مصاحبه) فرهنگ و پژوهش، ص 32 ] وی هم اکنون استاد فلسفه دانشگاه تهران می باشد.
 فعالیتهای آموزشی : دکتر دینانی در حین تحصیل در حوزه علمیه، دروسی چون فقه، اصول، ادبیات منطق و فلسفه و ادبیات را تدریس می نمود. در حدود سالهای 56-1355 نیز هنگامی که وی به تازگی رساله دکتری خود را نوشته بود، در دانشگاهمشهد تدریس می کرد. [دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسفه( مصاحبه)،فرهنگ و پژوهش،ص 32 ]
 شاگردان : دکتر دینانی چون از جوانی به تدریس می پرداخت، بدلیل فاصله سنی کمی که با شاگردان خود داشت روابط بسیار نزدیکی با آنان برقرار نمود. امروزه نیز همان صمیمیت میان استاد و دانشجویان وی برقرار است. و بیشتر فارغ التحصیلان فلسفه دانشگاه تهران از شاگردان او بشمار می روند.
 همفکران فرد : دکتر عبدالکریم سروش، دکتر نصر ا.. پورجوادی، دکتر مصطفی محقق داماد و دکتر شهرام پازوکی نیز همانند دکتر دینانی سالها به تحقیق در زمینه فلسفه اسلامی پرداخته اند. درحوزه پژوهشی در عقاید فرقه های گوناگون نیز با کسانی چون علی اکبر مدرس یزدی اشتراکات فکری دارند. [علی اکبر مدرس یزدی، مجموعه وسائل کلامی و فقهی و ملل و نحل، با مقدمه غلامحسین ابراهیمی دینانی، صفحات مقدمه ]
 آرا و گرایشهای خاص : دکتر دینانی، فلسفه را پاسخگوی مهمترین و عمده ترین پرسشهای انسان درباره معنی هستی و حیات می داند از نظر وی تفاوت فیلسوف با مردم عادی در این است که از خارج از روز مرگی به زندگی می نگرد و درباره آن می پرسد. [دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسفه( مصاحبه)، فرهنگ و پژوهش، ص 32 ]
 چگونگی عرضه آثار : کتابهای دکتر دینانی در انتشارات انجمن فلسفه ایران، انتشارات طرح نو، و سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

داستان بنده ی تنبل و خداوند مهربان و رحیم

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن 11 رکعت است.
بنده: خدایا من خسته ام نمیتوانم.
خدا: بنده ی  من 2رکعت نماز شفع بخوان و 1 رکعت نماز وتر.

بنده: خدایا برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا: بنده ی من قبل از خواب این 3 رکعت را بخوان.

بنده: خدایا 3 رکعت زیاد است.
خدا: بنده ی من فقط 1 رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام راه دیگری ندارد؟

خدا: قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.

 یا الله ...

بنده: خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد.

خدا: همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن بگو یا الله.
بنده: خدایا هوا سرد است!نمیتوانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خدا:بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب مکنیم
بنده اعتنائی نمی کند و می خوابد!!!!
خدا: ملائکه من! ببینید آنقدر ساده گرفتم اما او خوابیده است.
خدا: چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده.
 نماز شب انسان را بسیار سبک و دقیق می کند
ملائکه: خداوندا  2بار او را بیدار کردیم اما باز خوابید.
خدا: در گوشش بگویید خدا منتظر توست.
ملائکه:  باز هم بیدار نمی شود.
خدا:اذان صبح را میگویند هنگام طلوع آفتاب است.ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا میشود.
ملائکه: خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟
خدا:او جزء من کسی را ندارد....شاید توبه کرد.
بنده من هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری!!

آماری تاسف‌بار از ساخت فیلم‌های مستهجن در دنیا!


آماری تاسف‌بار از ساخت فیلم‌های مستهجن در دنیا!
کاربران اینترنتی  در هر ثانیه، بیست و هشت هزار و دویست و شصت سایت غیراخلاقی را می‌بینند..

صنعت ساخت فیلم‌های مستهجن، یکی از کم هزینه ترین و سودآور ترین صنایع جهان است که مرکز آن در امریکا و اروپا قرار دارد. هنرپیشگان (قربانیان) اصلی این فیلم‌ها، زنان جوان هستند.
به گزارش مجله تجاری اخبار فیلم‌های ویدئویی بزرگسالان، در سال 2005 این صنعت در آمریکا سودی 12/6 میلیارد دلاری داشته است.

براساس آماری که پایگاه اطلاعاتی " تاپ تن ریویوز"  منتشر کرده است، مردم جهان در هر ثانیه بیش از سه هزار دلار در این عرصه  هزینه می‌کنند. کاربران اینترنتی نیز در هر ثانیه، بیست و هشت هزار و دویست و شصت سایت غیراخلاقی را می‌بینند.
بر اساس این گزارش، کاربران اینترنتی ، همچنین در هر ثانیه ، سیصد و بیست و هفت واژه‌ی غیراخلاقی و مستهجن را در موتورهای جستجو تایپ می‌کنند.
جالب آن که فقط در امریکا، به طور میانگین در هر سی و نه دقیقه، یک ویدئوی جدید از این نوع تولید و روانه‌ی بازارهای داخلی و خارجی می‌شود.

پایان ۱۱ سال شب ‌زنده‌ داری فرزند برای مادر بیمار+عکس


گفتنش آسان است اما خودم که می‌دانم چه قدر رنج کشیده است. چه شب‌ها که در کنار ناله‌های من شب‌زنده‌داری کرده و پرستار بی‌منت و همیشه بیدار بوده است. هر وقت دلم تنگ شده برایم حافظ خوانده، هر وقت درد داشتم دست نوازشگرش مرهمم بوده و مرا دلداری داده است. آرزو دارم یک روز بتوانم از جایم بلند شوم و گوشه‌ای از زحمت‌هایش را جبران کنم. مثل پروانه دور من سوخته و…
فرهیختگان: «به بهشت نمی‌روم اگر تو آنجا نباشی مادر.» وارد اتاق که شدم تابلویی با این عنوان، روی سر مادر بیمار دیدم. می‌گفت بهترین کادویی بود که به مناسبت روز مادر از پسرکوچکش گرفته بود.

«ماه‌سلطان تیموری» که درغرب تهران زندگی می‌کرد ۱۱ سال بود زمینگیر شده و طی این مدت شاید یک شب هم راحت نخوابیده بود. می‌گفت: یک عارضه نخاعی، قدرت حرکت دست و پایم را گرفت و زمینگیر شدم. تاکنون دوبار زیر تیغ جراحان رفته‌ام اما انگار زندگی نمی‌خواهد روی خوشش را به من نشان دهد. شوهرم «رحمت‌الله دهقان» کارگر شرکت «اتمسفر» بود و ۲۰ سال پیش در جاده مخصوص کرج، قربانی یک تصادف دلخراش شد.

با مرگ شوهرم خیلی تنها شدم و روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتم. البته وجود سه پسر و دو دخترم، مرا به آینده امیدوار می‌کرد و پس از اینکه توان حرکت را از دست دادم پسر کوچکم «تیمور» جوانی و زندگی‌اش را به پای من گذاشت.

شاید باورتان نشود در روزگاری که بسیاری از فرزندان، پدر و مادر پیرشان را به باد فراموشی می‌سپارند یا روانه خانه سالمندان می‌کنند، «تیمور» برای من غذا پخت، لباس‌هایم را شست، رفیقم شد و در یک جمله، یار غار و باوفای من بود.

البته بارها به او گفتم اینقدر عمرت را به پای من نسوزان اما این پسر، مثل یک فرشته، عشق را در حق مادرش به تمام معنا تمام کرد. این پسر فداکار، الگویی تمام‌عیار در نیکی به پدر و مادر است.

در طول این مدت فقط یک بار، آن هم برای سه روز از من دور شد. «تیمور» پنج سال پیش ازدواج کرد اما برای اینکه مرا تنها نگذارد چند موقعیت خوب شغلی را از دست داد و حالا در مغازه خدمات کامپیوتری که کنار خانه‌مان قرار دارد هزینه زندگی را تامین می‌کند. در طول این ۱۱ سال حتی یک بار ندیدم و نشنیدم که گله کند. گفتنش آسان است اما خودم که می‌دانم چه قدر رنج کشیده است. چه شب‌ها که در کنار ناله‌های من شب‌زنده‌داری کرده و پرستار بی‌منت و همیشه بیدار بوده است. هر وقت دلم تنگ شده برایم حافظ خوانده، هر وقت درد داشتم دست نوازشگرش مرهمم بوده و مرا دلداری داده است. آرزو دارم یک روز بتوانم از جایم بلند شوم و گوشه‌ای از زحمت‌هایش را جبران کنم. مثل پروانه دور من سوخته و…

گریه امان نداد تا مادر بیمار بیش از این سخن بگوید. در آن روز تابستانی از «تیمور» که جوان شایسته «سرخ حصار» لقب گرفته پرسیدم: خسته نشدی پسر؟ ۱۱ سال شب‌زنده‌داری و خدمت تمام وقت به مادر بیمار، کار آسانی نیست. پاسخ داد: وقتی عشقت، زندگیت و عمرت، مادرت است دیگر خستگی معنا ندارد. من از انجام وظیفه و خدمت به مادرم لذت می‌برم «تو گر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس، لذت نخوانی» این شعر را پدرم به من آموخت.

دیروز در کوچه باد می‌آمد، در باد غم می‌آمد، در غم بغض می‌آمد و در بغض اشک می‌آمد که خبر آوردند «ماه سلطان» رفت. رفت پیش خدا و تمام شد۱۱ سال شب‌زنده‌داری پسر فداکار برای مادر بیمار

تصویر دختر 19 ساله ای که حیوان خانگی نامزدش شده است !


دختر19ساله: من حیوان خانگی نامزدم هستم


چاپ تصویر «تاشا مالتبی» در روزنامه‌ها در ابتدا یادآور خاطره تلخ «لیندی اینگلند»، یکی از سربازان زن آمریکایی را در اشغال عراق توسط این کشور تداعی کرد. انتشار تصویر این زن 21 ساله آمریکایی در حال کشیدن یکی از زندانیان عراقی زندان ابوغریب با طناب بازتاب خبری گسترده داشت و جهان را لرزاند. اما تصویر تاشا، دختر 19 ساله بریتانیایی که با رضایت کامل زندگی حیوانی را بر زندگی انسانی ترجیح داده است با تصویر آن زندانی عراقی، تفاوت بسیار دارد. تاشا، دانشجوی رشته فناوری موسیقی معتقد است حیوان خانگی نامزدش، «دنی گریوز» است، هرگز بدون قلاده و نامزدش از منزل خارج نمی‌شود، همواره به سبک بربرها لباس می‌پوشد و هیچگاه آشپزی یا نظافت منزلشان را نیز انجام نمی‌دهد. براساس معاینات روان‌شناسان، تاشا از هیچگونه بیماری روانی رنج نمی‌برد و در کمال صحت روحی و روانی به این انتخاب رسیده است. اما این موضوع باعث نمی‌شود که هم‌وطنانش به تنفر وی از خوی انسانی احترام بگذارند و او را در جمع خود بپذیرند.

    دختر19ساله: من حیوان خانگی نامزدم هستم 

 

این شیوه زندگی از یک سو موجبات رضایت این زوج جوان و از سوی دیگر مشکلاتی را برای آنها فراهم کرده است. به‌طوری که یک راننده اتوبوس حاضر نشده او را با قلاده‌ای بر گردن که نامزدش زنجیر آن را به دست گرفته بوده است، سوار کند.
تاشا در اعتراض به این رفتار تحقیرآمیز راننده مذکور به روزنامه دیلی میل گفت: «او من و نامزدم را از اتوبوس بیرون انداخت و گفت به افراد عجیب و غریب و سگ‌هایی مانند ما اجازه سوارشدن نمی‌دهد».
سخنگوی سازمان اتوبوسرانی لندن در واکنش به اعتراض تاشا که راننده مذکور را متهم به انجام رفتار تبعیض‌آمیز کرده است، اظهار داشت: «راننده اتوبوس به علت نگرانی در مورد سلامتی و امنیت آنها، مانع از سوار شدنشان شده است. اگر او در حالی که به قلاده و زنجیر متصل است سوار اتوبوس شود ممکن است در صورت بروز اتفاقی غیرمترقبه، با خطر جدی مواجه شود. ما با کمال میل از سوارشدن آنها به اتوبوس‌ها استقبال می‌کنیم، اما مشروط بر اینکه وی دیگر با قلاده از این وسیله نقلیه استفاده نکند.» با این حال تاشا ادعا می‌کند که به‌رغم نامتعارف بودن شیوه زندگی‌اش اما این این شیوه به کسی آسیب نمی‌رساند.
او در دفاع از خود عنوان کرد:«من حیوان خانگی دنی هستم، این تنها آرزویی است که همیشه داشته‌‌ام. من همواره حیوان‌خو بوده‌ام. نمی‌دونم از چه زمانی به این خوی تمایل پیدا کرده‌ام اما چند سال پیش با خواندن مجله‌ای دریافتم که افرادی وجود دارند که به‌ این شیوه زندگی می‌کنند و از آن زمان به‌طور کامل به این مساله ایمان آوردم. اساسا مانند یک حیوانی انسان‌نما رفتار می‌کنم، واقعا زندگی راحت و بدون دردسری دارم و «حیوان بودن» بیشتر از هر مساله دیگر باعث نشاطم می‌شود. اگر به حرف دنی گوش کنم او با من بازی می‌کند و مرا مورد تشویق قرار می‌دهد. من هیچ کاری جز غذا خوردن و نظافت شخصی انجام نمی‌دهم و بیشتر از قبل می‌خورم و می‌خوابم و مورد توجه و علاقه قرار می‌گیرم. درست مانند یک حیوان خانگی. من هرگز آشپزی یا نظافت نمی‌کنم و بدون دنی نیز جایی نمی‌روم. شاید این شیوه زندگی عجیب به نظر برسد، اما هر دوی ما از این طرز زندگی راضی هستیم. این فرهنگ و انتخاب من است و معتقدم این شیوه به کسی صدمه وارد نمی‌کند".

دنی 25 ساله نیز گفت:«تاشا خیلی شبیه یک حیوان رفتار می‌کند و مانند یک حیوان خانگی مهربان است. همه کارها، از غذا دادن به وی تا تمیز کردن منزلمان را من انجام می‌دهم. زیرا نمی‌توان از گربه یا سگ خانگی انتظار شست‌و‌شو یا تمیز کردن محیط خانه را داشت. ما به یکدیگر بسیار علاقه‌مندیم و قلاده نیز «علامت اعتماد به یکدیگر و تفاهم» است».
به‌رغم اینکه مادر تاشا انتخاب دخترش را بدترین کابوس یک مادر توصیف کرده، اما معتقد است تاشا به اندازه کافی بزرگ شده است که راهش را انتخاب کند و در آن مسیر پیش برود

خواننده و مدل روسی، پیش و پس از قبول اسلام ــ

  آیا گاهی به موفقیت‌ها و درآمد سابق خود فکر نمی‌کنی؟ حسرت آن دوران را نمی‌خوری؟! ماشا: آن جلوه‌ها، پس از مسلمان شدن، برایم بی‌ارزش و منفور هستند. ــ از اینکه آشکارا خود را مسلمان معرفی می‌کنی هراس نداری؟ ماشا: نه نمی‌ترسم. برعکس، تکلیف و وظیفه خود می‌دانم که دیگران را از راه گمراهی باز دارم و به عنوان الگویی برای آنها باشم. ــ از اینکه عکس‌های سابقت در اینترنت هست ناراحت نیستی؟ ماشا: من خودم دوست ندارم به این عکس‌ها نگاه کنم. اما اشکال ندارد که مردم آنها را ببینند تا برایشان عبرت شود و بدانند که انسان می‌تواند تولد دیگری داشته باشد و از نو به دنیا بیاید. انسان می‌تواند توبه کند و با انجام کارهای خوب، تمام سیاهی‌های گذشته‌اش را پاک کند، ان شاء الله. ــ اینک چه چیزی از "اسلام" می‌توانی به دیگران بگویی؟ ماشا: اسلام می‌گوید: «اگر نمی‌توانی راجع به خدا بیاندیشی حداقل سعی کن از قید خودت رهایی یابی و پلیدی‌های نفست را مهار کنی؛ رذایلی مانند خودپسندی، تکبر، حسد، ظلم، دروغ، خودستایی و خودنمایی». اگر کسی می‌خواهد به سوی اسلام گام بردارد فقط باید اندیشه کند و از فطرت خود مدد بگیرد. ــ چه پیامی برای مسلمانان داری؟ ماشا: آرزو می‌کنم که کارهای نیک و عبادات برادران و خواهران دینی من مورد قبول خداوند متعال قرار بگیرد و رحمت خدا بر خانه‌های آنان ببارد. ــ و برای غیر مسلمانان؟ ماشا: امیدوارم کسانی که هنوز به دین اسلام مشرف نشده‌اند لحظه‌ای به خود بیایند و فارغ از انبوه اطلاعات پوچ و بیهوده‌ای که چشم و گوش مردم این عصر را فرا گرفته است کمی اندیشه کنند. من که بهش آفرین میگم چون کمتر کسی پیدا میشه که چنین کاری بکنه.

تتمه

راه معنویت، ایثار و از خود گذشتگی می خواهد.
اما بعضی از رفقای ما سستی می کند و حاضر به انفاق نیستند و لذا متوقف می مانند.
من برای ملاقات و دیدار آنها زیاد به کاظمین می روم و شبها و روزها میمانم اما این کافی نیست. زیرا در مجالس انس پیوسته ذکر جمال می شود و نشاطی حاصل می گردد. اما همین که بخواهم گوشی از کسی بگیرم، همه فرار می کنند و کسی باقی نمی ماند.
بالاخره بدون جلال که کار تمام نمی شود. و لذا من در کار بسیار از آنها متحیرم. آنگاه با چه لطایف الحیلی و چه رمزهایی که نه کاسه بکشند و نه دست بسوزد باید بعضی از اوقات، آنان را وادار به امر خلاف میلشان کنم تا فی الجمله تمکین پیدا نمایند و راهشان استوار گردد.

همچنین می گفتند :
در هر حال با خدا معامله کن. به این معنی که معامله با خلق خدا، معامله با خدا است. باید متوجه بود که عیال و اولاد و همسایه و شریک و مأمومین مسجد همه مظاهر اویند.
اگر با مردم یا با فرزندان خود دعوا می کنی ظاهری و غیر واقعی بکن که نه خودت اذیت شوی و نه به آنها صدمه ای برسد. اگر جدی دعوا کنی، برای طرفین صدمه دارد. عصبانی جدی هم برای تو ضرر دارد و هم برای طرف.
تو که از دست مردم فرار می کنی برای آن است که اذیت آنها به تو نرسد، یا اذیت تو به آنها نرسد. صورت دوم خوب است نه صورت اول و صورتی بهتر نیز هست و آن اینکه خود و دیگران را نبینی.
باز از سخنان اوست که:
فرزندان و اهل بیت را عادت دهید که بین الطلوعین بیدار باشند. دعاها و توسلات خوب است ولی باید انسان اثر را از خدا بداند و از خدا بخواهد.


 

دام های سیر الی الله

 آقا سید هاشم حداد می فرمود:
روزی برای دیدن شخصی در کاظمین به مسافرخانه اش رفتم، دیدم پس از تعداد زیادی که به حج رفته بود باز عازم سفر حج می باشد، به وی گفتم: تو که هر روز کربلا می روی، مشهد می روی، مکه می روی، پس کی به سوی خدا می روی، وی خوب حرف مرا درک کرد ولی خود را به نادانی زد و با خنده ای درخواست دعای سفر از من کرد و رفت.

بعضی از مردم حتی برخی از کسانی که ادعای سلوک دارند مقصود واقعیشان از این مسافرتها خدا نیست و برای انس ذهنی به مدارک خود و سرگرمی با گمان و خیال و پندار و شاید برای به دست آوردن مدتی مکان خلوت با همراه و یا دوستان خود به آن مکانهای مقدس مسافرت می کنند! و چون به دنبال خدا نرفته و نمی خواهند بروند، از آن مشرب توحید نمی نوشند و از آب ولایت جرعه ای بر کامشان ریخته نمی شود و تشنه کام باز می گردند.
 به همان حکایات و احوال اولیا سرگرم و با اشعار عرفانی و دعاها و مناجاتهای صوری بدون محتوا عمر خودشان را به پایان می رسانند.


اجابت دعوت حق

عارف کبیر و موحد بی نظیر جناب سید هاشم حداد به بیماری مبتلا شد و نزدیکان هر چه تلاش کردند سودی نکرد خود آقا می فرمود: حال من خوب است شما چرا اینقدر خود را به زحمت می اندازید. ولی نزدیکان تحمل نداشتند. ایشان را در بیمارستان کربلا بستری کرده تحت معالجه طبیب مخصوص خودشان، سید محمد شروقی قرار گرفت.

روز دوازدهم رمضان حدود سه ساعت به غروب آقا می فرماید: مرا مرخص کنید! سادات در منزل، منتظرم می باشند.
دکتر می گوید: امکان ندارد.
 آقا می گوید: تو را به جده ام فاطمه زهرا علیها السلام قسمت می دهم! بگذار بروم؛ سادات منتظر هستند و من تا یک ساعت دیگر از دنیا می روم.
دکتر با شنیدن قسم، او را مرخص می نماید. ایشان به منزل می آیند. جمعی آنجا بودند و در مورد آیه «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا» از آقا می پرسند. وی می فرماید: جبرئیل در برابر عظمت رسول الله ثقلی ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد. مراد از قول ثقیل، اوست.
«لا هو الا هو».
بعد درخواست حنا میکند و به رسم دامادها حنا می بندد و می گوید اتاق را خلوت کنید و رو به قبله می خوابد.
لحظاتی می گذرد و اطرافیان وارد اتاق می شوند می بینند ایشان جان به جان آفرین تسلیم کرده است.

دکتر بر طبق گفته آقا، در همان ساعت به منزل ایشان آمد ودید حاج سید رو به قبله خوابیده است. گوشی را بر قلب او گذارده، می بیند قلب از کار افتاده است. گوشی را به گوشه ای پرت کرد و های های شروع به گریه می نماید.
آقا را شبانه غسل و کفن کردند، جمعیت انبوهی غیر منتظرانه و نشناخته برای تشییع از کربلا و اطراف با چراعهای زنبوری آمدند. ایشان را پس از طواف در حرم حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و حضرت اباالفضل العباس علیه السلام، در وادی الصفای کربلا در مقبره شخصی که برای ایشان تهیه شده بود، به خاک سپردند.
این عبد صالح خدا بعد از 86 سال زندگی در این دنیا وظیفه انسانیت و عهد الهی را به انجام رساند و با کوله باری از بندگی و یگانه پرستی در دوازدهم ماه مبارک رمضان سال 1404 ق. به سوی معشوق رهسپار گردید.

مفسر الهی

علامه تهرانی می فرمود:
در مدتی که استاد در مشهد مشرف بودند؛ به بنده فرمودند تفسیر سوره توحید بگویید.
بنده که نه مطالعه ای و نه کتابی همراه داشتم، تفسیر را شروع نمودم. فکر می کردم در همان جلسه تمام می شود؛ ولی یازده جلسه طول کشید و حیران بودم؛ مطالبی که نه خوانده ام و نه گفته ام و نه شنیده ام بیان می شود.
معلوم بود که جناب سید هاشم تصرف نموده و القاء می نمایند و بنده همچون بلندگویی می باشم که آن معانی را ابراز می کند. افسوس می خورم که چرا در آن زمان تفسیرها ضبط نشد.

توحید

جناب  حداد روزی با دوستانش به سمت کاظمین در راه بودند.
در بین راه راننده برای گرفتن کرایه به ایشان مراجعه کرد.
سید هاشم می گویند ما پنج نفر هستیم.
راننده می گوید شما شش نفرید. حاج سید هاشم باز می شمارد و می گوید نه خیر! ما پنج نفر هستیم. دوستان ایشان متوجه جریان می شوند، ولی حرفی نمی زنند تا ماجرا کشف شود.
راننده باز اصرار میکند و او نیز حرف خود را می زند.
راننده می گوید آخر تو خودت را حساب نمی کنی ولی ایشان چنان غرق عالم توحید بوده که نمی توانسته خود را به حساب آورد. تا اینکه دوستان از ایشان خواهش می کنند که شما خودتان را هم حساب کنید و این راننده درست می گوید و می خواهد کرایه شش نفر را بگیرد.
وی نیز برای اینکه خواهش دوستان را رد نکند، کرایه شش نفر را می دهد.
خودشان می فرمودند: در آن موقعیت به هیچ وجه نمی توانستم خودم را به حساب آورم و آن کرایه را نه عینی که جهت تعبد سخن دوستان دادم