وقتی تلاش میکنیم شعری را به خاطر بیاوریم، کلمات به ذهنمان راه نمییابند. ما اغلب با شروعی دوباره میتوانیم حرکتها و کلمات مورد نظرمان را بازیابیم اما ...
ادامه مطلب ...
چرا درد و رنج وجود دارد ؟ Some people suggest that pain should not occur if there is a God. برخی افراد پیشنهاد میکنند که اگر خدا هست درد نباید باشد And yet, physical pain and other types of pain are absolutely necessary if we are to survive in a physical world. و با این حال ،اگر قرار است که ما در این دنیای مادی زنده بمانیم ، درد فیزیکی و انواع دیگر دردها یقیناً لازم هستند There was a story in Reader's Digest about a little boy in India who was born unable to experience physical pain. در یک داستان، از مجله « دایجست خواننده » پسر کوچکی در هندوستان بدنیا آمده بود که قادرنبود
درد فیزیکی و جسمی را حس کند.
We might think that would be marvelous to never have a headache, a backache,
or all the other pains that bother all of us.
شاید ما فکر کنیم خیلی خوب میشد که
هرگزسردرد ، کمردرد ، یا انواع دردهای دیگری که باعث درد سرهمه ما هستند وجود نداشت
.Here is a very tragic, unpleasant story :
این یک داستان غم انگیز و ناخوشایند است
:This little boy was about 10 or 11 months old, just beginning to walk around hanging onto things.
این پسر بچه کوچک 10 یا 11 ماهه بود که تازه شروع به راه رفتن و آویزان شدن از چیزهای اطراف می کرد
.When his mother was kneading bread over on the counter
وقتی مادرش مشغول درست کردن خمیر نان بود ،
, She turned and saw her little boy with his hands on the hot furnace in the center of the room.
برگشت و دید دستهای پسر کوچکش در روی دیگ داغ وسط اتاق است
.That child could not know that the furnace was hot,
آن بچه نمیتوانست تشخیص بدهد که دیگ داغ است،
and the natural reflex built into each of us was not operative in this child.
و واکنشی که در هر یک از ما بروز میدهد، در این بچه موثر نبود
.Consequently he was not protected by experiencing normal pain.
در نتیجه، او نمیتوانست دردِ عادی را احساس کند
.Any normal child would probably have never touched the thing,
هر بچهی معمولی احتمالاً هرگز به چنین چیزی دست نمیزد
and if they had they would have jerked away immediately.
و اگر آنها این کار را کرده بودند، فوراً از آن دور میشدند
.They would have experienced pain, and they would have screamed and
آنها درد را حس میکردند و جیغ میکشیدند و
would have gotten help immediately.
فوراً کمک میخواستند
.But this child did not have that protection.
اما این بچه آن محافظت را نداشت
.The doctors were just barely able to save his hands by skin grafting.
پزشکان به زحمت توانستند با پیوند پوست، دستهای او را نجات دهند
.A few months later the child came in one day and collapsed in the doorway of the hut.
چند ماه بعد ، یک روز این بچه هنگام آمدن به خانه ، جلوی در ورودی کلبه زمین خورد
.When the mother picked him up she noticed his foot was badly cut and he had lost a lot of blood.
وقتی مادر او را برداشت، متوجه شد پاهای بچه بدجوری بریده بود و خون زیادی از او رفته بود
.This time his life was saved by transfusions.
این بار ، زندگی بچه با تزریق خون نجات یافت
.The tragic end of the story came when the child was barely eight years old.
پایان غمانگیز این داستان وقتی بود که بچه تقریباً هشت ساله بود
.He came in one day and laid down on the mat in the corner of the hut as is the custom in that country.
یک روز ، بچه داخل خانه شد و چنانکه در آن کشور رسم بود ، روی زیرانداز گوشهی کلبه دراز کشید
.The mother went over to check on him a few minutes later and found he was dead.
چند دقیقه بعد ، مادر بالای سر بچه رفت و دید که او مرده است
.An autopsy revealed he had died of a ruptured appendix.
کالبد شکافی نشان داد که مرگ او از پارگی آپاندیس بوده است
.His body could not say to his brain,
" You're sick. You need help. You're in trouble. "
بدن بچه نمیتوانست به مغزش بگوید « تو مریض هستی. تو به کمک نیاز داری. تو مشکل داری
.»Consequently, survival was not possible.
در نتیجه ، نجات زندگی بچه ممکن نبود
.The message: We need physical pain.
پیام داستان: ما به دردهای جسمی و فیزیکی نیاز داریم
اشاره:
با علامه طباطبایى چگونه آشنا شدید و چه آموختید؟
آقاىطباطبایى شخصیتى است که اگر به حوزه قم وارد نمىشد، نمىدانم براى قم و حوزه چه اتفاقى مىافتاد!
مقام فلسفى او را نیز همه مىدانند. بسیارى از رجال کشور در فلسفه شاگردش بودهاند. بزرگان و فیلسوفان فعلى، در حوزه و جاهاى دیگر غالباً شاگردان او هستند. کتاب «بدایهالحکمه» و «نهایهالحکمه» ایشان در دسترس است و همه مىخوانند و مقام فلسفى ایشان را نشان مىدهد و همچنین تعلیقاتى که بر «اسفار» ملاصدرا و «بحارالانوار» نوشته است. اینها چیزهایى است که کسانى کهاهل فلسفه هستند، مىدانند؛ لازم نیست که من بگویم. مرحوم علامه طباطبایى فیلسوف، مفسر و فقیه است. البته آثار فقهى ایشان چاپنشدهاست. ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى کمتر نبود. ما که شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید اینآثار را چاپ کنیم.» پاسخ ایشان این بود که: «من بهالکفایه هست.» منظورشان این بود که اگر فقه و اصول واجب کفایى هم باشد، آقایان هستند که این واجب بر زمین نماند. ایشان در ادبیات عرب نیز کمنظیر بود. نوشتارشان نشان مىدهد کهچقدر بر ادبیات عرب تسلط دارد و بیشتر به عربى مىنوشت؛ ولى به فارسى هم مىنوشتو شعرهایشان نشان مىدهد که چقدر ذوق و احاطه بهفارسى داشت؛ شعرهاى ایشان بسیار خوب بود. من نمىخواهم از این مسائلصحبت کنم.
آن چیزى که گفته نشده و من کمتر شنیدهام یا اصلاً نشنیدهام و خودمبهعنوان یک شاگرد که بسیار به ایشان نزدیک بودم، شاهدش بودهام، این است که علامه طباطبایى یکى از آزاد اندیشترین مردانى است که من در طول عمرم تاکنوندیدهام و شاید بتوانم بگویم که: من تاکنون که در سن پیرىام، انسانى را به حریت فکرى علامه طباطبایى رؤیت نکردهام، علىالاطلاق!
شاید در کتابها خوانده باشم که خیلىها آزاد اندیش بودهاند. با خواندن کار ندارم، بحثم دیدن است. من تاکنون با انسانى ملاقات نکردهام که آزاد فکرتر و در حریّت فکرى آزاد اندیشتر از علامه طباطبایى باشد. عظمت علامه طباطبایى براى مندر همین جمله خلاصه مىشود. در اینکه مفسرى کبیر است، شک نیست. همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به اینکه فیلسوفى بزرگ است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. بهاینکه عارف و زاهد و مؤدب است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. علاوه بر ایشان، عارف و فیلسوف و فقیه و مفسر باز هم داریم و فراوان هم داریم؛ اما آزاداندیش و داراى حریّت واقعى فکرى، کم انسان داریم. شاید هم باشد، من ندیدهام. منکسى را به رتبه ایشان در آزادفکرى ندیدهام.
تعریف شما از آزادفکرى و آزاداندیشى چیست؟
... این مسائل افکارم را پریشان کرد. ماندم که چه کنم! در همین اوان بود که بهدرس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.
برداشت من این بود که ایشان قبلاً به آن اندیشیده و آن مسئله هر چهباشد، با وى بیگانه نبود و هر اندازه هم که آن سؤال یا مسئله مخالف نظریاتش بود، روى ترش نمىکرد و براى فکر کردن و پاسخ گفتن آماده بود و حاضر بود که درباره هر مسئلهاى از نو بیندیشد. هم قبلاً اندیشیده بود و هم آمادگى براى اندیشه درباره آن مسئله را داشت. هرگز نمىگفت که این مسئلهخلاف مذاق و رشته من است، یا کفر است!
آیا استادان دیگر اینگونه نبودند؟
از کى به «آزادى فکر» یا «آزادفکرى» پى بردید؟
در این مرحله، به سنی رسیده بودمکه داشتم از جوانى عبور مىکردم. دومرتبه شکى بر من عارض شد که براى زندگى چه باید بکنم؟ آخوند بودم، آخوند موفقى هم بودم. منبرهاى خوبى داشتم و امرار معاشم خوب بود، خوب درس مىدادم و در مجموع موجه بودم؛ ولى دیدم حالا باید در جایى منبر بروم که معلوم نیست خوب باشد، خوب نباشد! دیدم از این کار راضى نیستم و از اینکه مایة ارتزاقم سهم امام باشد و بعد تشکیل خانواده بدهم یا اصلاً ازدواج نکنم و مجرد و زاهد بمانم و اگر ازدواج بکنم، به چه پشتوانهاى باید این کار را انجام بدهم؟و... این مسائل افکارم را پریشان کرد. ماندم که چه کنم! در همین اوان بود که بهدرس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. عده زیادى مىآمدند، من هم رفتم. درس عمومى بود. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.
ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى کمتر نبود. ما که شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید اینآثار را چاپ کنیم.» پاسخ ایشان این بود که: «من بهالکفایه هست.»
یکى دو سال به درسشان رفتم. بعد متوجه شدم که ایشان یک جلسه خصوصى شبانه دارند و فلسفه درس مىدهند. تعبیر «خارج فلسفه» مصطلح نیست؛ ولى مىتوان گفت که آن درس، درس معمولى نبود، درس خارج بود. آن هم نه در مدرسه، در منزلها و مخفیانه! اعضاى جلسه بیش از هفت/هشت نفر از اصحاب خاص ایشان نبودند و شبهاى پنجشنبه و جمعه در منزل یکى از دوستان برگزار مىشد.
در این جلسه امهات مسائل فلسفه مطرح مىشد و همه کس به آن راه نداشت، مگر کسى که خود آقاى طباطبایى اجازه بدهد. یکى از دوستان، ما را معرفى کرد و ایشان اجازه دادند که من هم به آن جلسه بروم. با ورود به این جلسه، دومرتبه شوقى دیگر در من ایجاد شد که عجیب و غریب بود و دیدم که گمشده من در آن جلسه است و دیگر زندگى برایم مهم نبود کهزن بگیرم یا نگیرم و زنده بمانم یا نمانم. دیگر اساساً کارى با جهان نداشتم. براى من آنچهبود، آنجا بود و آن جلسه و فکر مىکردم این جلسه همه چیز من است و دیگر مردن و زنده ماندن و پول داشتن و نداشتن برایم مهم نبود. راحت بگویم: فکر زندگى از سرم خارج شد و چندین سال این توفیق را داشتم که در جلسات شبانه علامه طباطبایى با جمع دوستانى که بودند، حضور پیدا کنم. در آن برهه، همه چیز من آن جلسه و شخصیت علامه طباطبایى بود و ایشان هم هر چیز تازه و بدیعى داشت، در طبق اخلاص مىگذاشت. ما هم هر چه از ذهنمان مىگذشت، با او در میان مىگذاشتیم.
گروه : علوم انسانی رشته : فلسفه گرایش : فلسفه اسلامی تاریخ تولد : 0 خلاصه : دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در سال 1321 در یک خانواده مذهبی در روستای دینان در اصفهان چشم به جهان گشود، و پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی به حوزه علمیه وارد شد و تا درجه اجتهاد تحصیل خود را ادامه داد. سپس به تحصیلات دانشگاهی روی آورد و مدرک دکترای فلسفه خود را از دانشگاه مشهد دریافت نمود(1355 ه.ش) وی مدتی درهمان دانشگاه حوزه علمیه و نیز در دانشگاه تهران تدریس نموده است و هنوز در دانشگاه تهران به فعالیت آموزشی خود ادامه می دهد. تا کنون از وی چند اثر منتشر گردیده است که مشهورترین و جدیدترین آنها کتاب سه جلدی دفتر عقل و آیت عشق می باشد. اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی : دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در سال 1321 در یک خانواده مذهبی که ساکن یکی از روستاهای تابع شهر اصفهان، بنام دینان بود، بدنیا آمد. اعضای خانواده او همگی متصدیان کارهای دولتی یا بازاری بودند و چندان توجهی به علم بویژه فلسفه اسلامی نداشتند. [غلامحسین ابراهیمی دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسفه( مصاحبه)، فرهنگ و پژوهش، شماره 93، سه شنبه 19 شهریور 1381،ص 32 ] تحصیلات رسمی و حرفه ای : غلامحسین ابراهیمی دینانی تحصیلات ابتدائی خود را در اصفهان به پایان رساند و سپس دوره فقه اصول و ادبیات را در حوزه علمیه گذراند و تحصیل دروس دینی را تا دوره اجتهاد طی کرد. اما مدتی بعد تصمیم گرفت که به تحصیل در دانشگاه بپردازد، حاصل این تصمیم و تلاشهای پیگیر وی احزار درجه دکتری فلسفه از دانشگاه تهران در سال1355 ه.ش بود. [دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسفه( مصاحبه)، فرهنگ و پژوهش،ص 32 ]، خاطرات و وقایع تحصیل : دکتر دینانی از کودکی به درس و کتاب علاقمند بود. وی هنگامی که در حوزه دروس فقه، ادبیات منطق بلاغت و اصول را می گذراند فلسفه را قویتر از کلام یافت و به مطالعه آن پرداخت. دکتر دینانی درباره فضای حوزه ها در آن روزگار می گوید که این مراکز از فضایی بسته اما پر معنویت برخوردار بوده اند. با این وجود وی شیوه زندگی درحوزه را نمی پسندید، اما به علوم آن علاقمند بود. از این رو وارد دانشگاه شد. [دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسلفه( مصاحبه)، فرهنگ و پژوهش، ص 32 ] فعالیتهای ضمن تحصیل : دکتر دینانی هنگامی که در حوزه به تحصیل می پرداخت در همان مرکز نیز سطوح پایین تر علومی چون فقه، اصول، منطق، فلسفه و ادبیات را تدریس می کرد. از این گذشته ظاهراً در همان زمان به تمرین و آموختن زبان عربی می پرداخت. تا آنجا که بعدها توانست چند کتاب عربی را ترجمه نماید. [ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام در سه جلد و نیز معاد از نظر حکیم زنوزی و نیایش فیلسوف ( مجموعه مقالات عربی) ] وقایع میانسالی : خروج دکتر دینانی از حوزه علمیه و ورود به دانشگاه مشهد( 1355 ه.ش) برای تدریس یکی از تحولات و تغییرات مهم در شیوه زندگی وی بود که طرز فکر وی به شیوه های تحقیق دانشگاهی سوق داد. با این وجود به فلسفه و کلام اسلامی وفادار ماند و مضامین این علوم ذهن او را به خود مشغول می نمود. [غلامحسین ابراهیمی دینانی، دفتر عقل و آیت عشق، سه جلد، چاپ اول، تهران: طرح نو، 1380، صفحات مقدمه، و نیز علی اکبر مدرس یزدی، مجموعه رسائل کلامی و فلسفی و ملل و نحل، با مقدمه غلامحسین ابراهیمی دینانی، چاپ اول، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، صفحات مقدمه ] وی در زمان تدریس در دانشگاه مشهد، مقالاتی را برای روزنامه ها و مجلات دانشکده تحریر می نمود. [دنیای حکایت عقل و عشق و فلسفه، فرهنگ و پژوهش، ص 32 ] مشاغل و سمتهای مورد تصدی : دکتر دینانی پس در حدود سالهای 1355-56 با انجمن فلسفه ایران به ریاست دکتر سید حسین نصر همکاری و رفت و آمد داشت چنانکه توسط همان مرکز رسالة دکترای خود تحت عنوان قواعد کل فلسفه را در سه جلد به چاپ رساند. [دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسفه( مصاحبه) فرهنگ و پژوهش، ص 32 ] وی هم اکنون استاد فلسفه دانشگاه تهران می باشد. فعالیتهای آموزشی : دکتر دینانی در حین تحصیل در حوزه علمیه، دروسی چون فقه، اصول، ادبیات منطق و فلسفه و ادبیات را تدریس می نمود. در حدود سالهای 56-1355 نیز هنگامی که وی به تازگی رساله دکتری خود را نوشته بود، در دانشگاهمشهد تدریس می کرد. [دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسفه( مصاحبه)،فرهنگ و پژوهش،ص 32 ] شاگردان : دکتر دینانی چون از جوانی به تدریس می پرداخت، بدلیل فاصله سنی کمی که با شاگردان خود داشت روابط بسیار نزدیکی با آنان برقرار نمود. امروزه نیز همان صمیمیت میان استاد و دانشجویان وی برقرار است. و بیشتر فارغ التحصیلان فلسفه دانشگاه تهران از شاگردان او بشمار می روند. همفکران فرد : دکتر عبدالکریم سروش، دکتر نصر ا.. پورجوادی، دکتر مصطفی محقق داماد و دکتر شهرام پازوکی نیز همانند دکتر دینانی سالها به تحقیق در زمینه فلسفه اسلامی پرداخته اند. درحوزه پژوهشی در عقاید فرقه های گوناگون نیز با کسانی چون علی اکبر مدرس یزدی اشتراکات فکری دارند. [علی اکبر مدرس یزدی، مجموعه وسائل کلامی و فقهی و ملل و نحل، با مقدمه غلامحسین ابراهیمی دینانی، صفحات مقدمه ] آرا و گرایشهای خاص : دکتر دینانی، فلسفه را پاسخگوی مهمترین و عمده ترین پرسشهای انسان درباره معنی هستی و حیات می داند از نظر وی تفاوت فیلسوف با مردم عادی در این است که از خارج از روز مرگی به زندگی می نگرد و درباره آن می پرسد. [دینانی، حکایت عقل و عشق و فلسفه( مصاحبه)، فرهنگ و پژوهش، ص 32 ] چگونگی عرضه آثار : کتابهای دکتر دینانی در انتشارات انجمن فلسفه ایران، انتشارات طرح نو، و سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. |
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن 11 رکعت است.
بنده: خدایا من خسته ام نمیتوانم.
خدا: بنده ی من 2رکعت نماز شفع بخوان و 1 رکعت نماز وتر.
بنده: خدایا برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خدا: بنده ی من قبل از خواب این 3 رکعت را بخوان.
بنده: خدایا 3 رکعت زیاد است.
خدا: بنده ی من فقط 1 رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام راه دیگری ندارد؟
خدا: قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.
بنده: خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد.
|
|||
کاربران اینترنتی در هر ثانیه، بیست و هشت هزار و دویست و شصت سایت غیراخلاقی را میبینند..
صنعت ساخت فیلمهای مستهجن، یکی از کم هزینه ترین و سودآور ترین صنایع جهان است که مرکز آن در امریکا و اروپا قرار دارد. هنرپیشگان (قربانیان) اصلی این فیلمها، زنان جوان هستند. به گزارش مجله تجاری اخبار فیلمهای ویدئویی بزرگسالان، در سال 2005 این صنعت در آمریکا سودی 12/6 میلیارد دلاری داشته است. براساس آماری که پایگاه اطلاعاتی " تاپ تن ریویوز" منتشر کرده است، مردم جهان در هر ثانیه بیش از سه هزار دلار در این عرصه هزینه میکنند. کاربران اینترنتی نیز در هر ثانیه، بیست و هشت هزار و دویست و شصت سایت غیراخلاقی را میبینند. بر
اساس این گزارش، کاربران اینترنتی ، همچنین در هر ثانیه ، سیصد و بیست و
هفت واژهی غیراخلاقی و مستهجن را در موتورهای جستجو تایپ میکنند. جالب آن که فقط در امریکا، به طور میانگین در هر سی و نه دقیقه، یک ویدئوی جدید از این نوع تولید و روانهی بازارهای داخلی و خارجی میشود. |
چاپ تصویر «تاشا مالتبی» در روزنامهها در ابتدا یادآور خاطره تلخ «لیندی اینگلند»، یکی از سربازان زن آمریکایی را در اشغال عراق توسط این کشور تداعی کرد. انتشار تصویر این زن 21 ساله آمریکایی در حال کشیدن یکی از زندانیان عراقی زندان ابوغریب با طناب بازتاب خبری گسترده داشت و جهان را لرزاند. اما تصویر تاشا، دختر 19 ساله بریتانیایی که با رضایت کامل زندگی حیوانی را بر زندگی انسانی ترجیح داده است با تصویر آن زندانی عراقی، تفاوت بسیار دارد. تاشا، دانشجوی رشته فناوری موسیقی معتقد است حیوان خانگی نامزدش، «دنی گریوز» است، هرگز بدون قلاده و نامزدش از منزل خارج نمیشود، همواره به سبک بربرها لباس میپوشد و هیچگاه آشپزی یا نظافت منزلشان را نیز انجام نمیدهد. براساس معاینات روانشناسان، تاشا از هیچگونه بیماری روانی رنج نمیبرد و در کمال صحت روحی و روانی به این انتخاب رسیده است. اما این موضوع باعث نمیشود که هموطنانش به تنفر وی از خوی انسانی احترام بگذارند و او را در جمع خود بپذیرند.
این
شیوه زندگی از یک سو موجبات رضایت این زوج جوان و از سوی دیگر مشکلاتی را برای
آنها فراهم کرده است. بهطوری که یک راننده اتوبوس حاضر نشده او را با قلادهای بر
گردن که نامزدش زنجیر آن را به دست گرفته بوده است، سوار کند.
تاشا
در اعتراض به این رفتار تحقیرآمیز راننده مذکور به روزنامه دیلی میل گفت: «او من و
نامزدم را از اتوبوس بیرون انداخت و گفت به افراد عجیب و غریب و سگهایی مانند ما
اجازه سوارشدن نمیدهد».
سخنگوی
سازمان اتوبوسرانی لندن در واکنش به اعتراض تاشا که راننده مذکور را متهم به انجام
رفتار تبعیضآمیز کرده است، اظهار داشت: «راننده اتوبوس به علت نگرانی در مورد
سلامتی و امنیت آنها، مانع از سوار شدنشان شده است. اگر او در حالی که به قلاده و
زنجیر متصل است سوار اتوبوس شود ممکن است در صورت بروز اتفاقی غیرمترقبه، با خطر
جدی مواجه شود. ما با کمال میل از سوارشدن آنها به اتوبوسها استقبال میکنیم، اما
مشروط بر اینکه وی دیگر با قلاده از این وسیله نقلیه استفاده نکند.» با این حال
تاشا ادعا میکند که بهرغم نامتعارف بودن شیوه زندگیاش اما این این شیوه به کسی
آسیب نمیرساند.
او
در دفاع از خود عنوان کرد:«من حیوان خانگی دنی هستم، این تنها آرزویی است که همیشه
داشتهام. من همواره حیوانخو بودهام. نمیدونم از چه زمانی به این خوی تمایل
پیدا کردهام اما چند سال پیش با خواندن مجلهای دریافتم که افرادی وجود دارند که
به این شیوه زندگی میکنند و از آن زمان بهطور کامل به این مساله ایمان آوردم.
اساسا مانند یک حیوانی انساننما رفتار میکنم، واقعا زندگی راحت و بدون دردسری
دارم و «حیوان بودن» بیشتر از هر مساله دیگر باعث نشاطم میشود. اگر به حرف دنی
گوش کنم او با من بازی میکند و مرا مورد تشویق قرار میدهد. من هیچ کاری جز غذا
خوردن و نظافت شخصی انجام نمیدهم و بیشتر از قبل میخورم و میخوابم و مورد توجه
و علاقه قرار میگیرم. درست مانند یک حیوان خانگی. من هرگز آشپزی یا نظافت نمیکنم
و بدون دنی نیز جایی نمیروم. شاید این شیوه زندگی عجیب به نظر برسد، اما هر دوی
ما از این طرز زندگی راضی هستیم. این فرهنگ و انتخاب من است و معتقدم این شیوه به
کسی صدمه وارد نمیکند".
راه معنویت، ایثار و از خود گذشتگی می خواهد.
اما بعضی از رفقای ما سستی می
کند و حاضر به انفاق نیستند و لذا متوقف می مانند.
من برای ملاقات و دیدار
آنها زیاد به کاظمین می روم و شبها و روزها میمانم اما این کافی نیست. زیرا
در مجالس انس پیوسته ذکر جمال می شود و نشاطی حاصل می گردد. اما همین که
بخواهم گوشی از کسی بگیرم، همه فرار می کنند و کسی باقی نمی ماند.
بالاخره
بدون جلال که کار تمام نمی شود. و لذا من در کار بسیار از آنها متحیرم. آنگاه
با چه لطایف الحیلی و چه رمزهایی که نه کاسه بکشند و نه دست بسوزد باید بعضی
از اوقات، آنان را وادار به امر خلاف میلشان کنم تا فی الجمله تمکین پیدا
نمایند و راهشان استوار گردد.
همچنین می گفتند :
در هر حال با خدا معامله کن. به این معنی که معامله با خلق
خدا، معامله با خدا است. باید متوجه بود که عیال و اولاد و همسایه و شریک و
مأمومین مسجد همه مظاهر اویند.
اگر با مردم یا با فرزندان خود دعوا می کنی ظاهری و غیر واقعی بکن که نه خودت
اذیت شوی و نه به آنها صدمه ای برسد. اگر جدی دعوا کنی، برای طرفین صدمه
دارد. عصبانی جدی هم برای تو ضرر دارد و هم برای طرف.
تو که از دست مردم فرار می کنی برای آن است که اذیت آنها به تو نرسد، یا اذیت
تو به آنها نرسد. صورت دوم خوب است نه صورت اول و صورتی بهتر نیز هست و آن
اینکه خود و دیگران را نبینی.
باز از سخنان اوست که:
فرزندان و اهل بیت را عادت دهید که بین الطلوعین بیدار باشند. دعاها و توسلات
خوب است ولی باید انسان اثر را از خدا بداند و از خدا بخواهد.
آقا سید هاشم حداد می فرمود:
روزی برای دیدن شخصی در کاظمین به
مسافرخانه اش رفتم، دیدم پس از تعداد زیادی که به حج رفته بود باز عازم سفر
حج می باشد، به وی گفتم: تو که هر روز کربلا می روی، مشهد می روی، مکه می
روی، پس کی به سوی خدا می روی، وی خوب حرف مرا درک کرد ولی خود را به نادانی
زد و با خنده ای درخواست دعای سفر از من کرد و رفت.
بعضی از مردم حتی برخی از کسانی که ادعای سلوک دارند مقصود واقعیشان از این
مسافرتها خدا نیست و برای انس ذهنی به مدارک خود و سرگرمی با گمان و خیال و
پندار و شاید برای به دست آوردن مدتی مکان خلوت با همراه و یا دوستان خود به
آن مکانهای مقدس مسافرت می کنند! و چون به دنبال خدا نرفته و نمی خواهند
بروند، از آن مشرب توحید نمی نوشند و از آب ولایت جرعه ای بر کامشان ریخته
نمی شود و تشنه کام باز می گردند.
به همان حکایات و احوال اولیا سرگرم و با
اشعار عرفانی و دعاها و مناجاتهای صوری بدون محتوا عمر خودشان را به پایان می
رسانند.
عارف کبیر و موحد بی نظیر جناب سید هاشم حداد به بیماری مبتلا شد و نزدیکان هر چه تلاش کردند سودی
نکرد خود آقا می فرمود: حال من خوب است شما چرا اینقدر خود را به زحمت می
اندازید. ولی نزدیکان تحمل نداشتند. ایشان را در بیمارستان کربلا بستری کرده
تحت معالجه طبیب مخصوص خودشان، سید محمد شروقی قرار گرفت.
روز دوازدهم رمضان حدود سه ساعت به غروب آقا می فرماید: مرا مرخص کنید! سادات
در منزل، منتظرم می باشند.
دکتر می گوید: امکان ندارد.
آقا می گوید: تو را به
جده ام فاطمه زهرا علیها السلام قسمت می دهم! بگذار بروم؛ سادات منتظر هستند
و من تا یک ساعت دیگر از دنیا می روم.
دکتر با شنیدن قسم، او را مرخص می
نماید. ایشان به منزل می آیند. جمعی آنجا بودند و در مورد آیه «انا سنلقی
علیک قولا ثقیلا» از آقا می پرسند. وی می فرماید: جبرئیل در برابر عظمت رسول
الله ثقلی ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد. مراد از قول ثقیل، اوست.
«لا هو الا هو».
بعد درخواست حنا میکند و به رسم دامادها حنا می بندد و می
گوید اتاق را خلوت کنید و رو به قبله می خوابد.
لحظاتی می گذرد و اطرافیان
وارد اتاق می شوند می بینند ایشان جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
دکتر بر طبق گفته آقا، در همان ساعت به منزل ایشان آمد ودید حاج سید رو به
قبله خوابیده است. گوشی را بر قلب او گذارده، می بیند قلب از کار افتاده است.
گوشی را به گوشه ای پرت کرد و های های شروع به گریه می نماید.
آقا را شبانه غسل و کفن کردند، جمعیت انبوهی غیر منتظرانه و نشناخته برای
تشییع از کربلا و اطراف با چراعهای زنبوری آمدند. ایشان را پس از طواف در حرم
حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و حضرت اباالفضل العباس علیه السلام، در
وادی الصفای کربلا در مقبره شخصی که برای ایشان تهیه شده بود، به خاک سپردند.
این عبد صالح خدا بعد از 86 سال زندگی در این دنیا وظیفه
انسانیت و عهد الهی را به انجام رساند و با کوله باری از بندگی و یگانه پرستی
در دوازدهم ماه مبارک رمضان سال 1404 ق. به سوی معشوق رهسپار گردید.
علامه تهرانی می فرمود:
در مدتی که استاد در مشهد مشرف بودند؛ به بنده
فرمودند تفسیر سوره توحید بگویید.
بنده که نه مطالعه ای و نه کتابی همراه داشتم، تفسیر را شروع نمودم. فکر می
کردم در همان جلسه تمام می شود؛ ولی یازده جلسه طول کشید و حیران بودم؛
مطالبی که نه خوانده ام و نه گفته ام و نه شنیده ام بیان می شود.
معلوم بود
که جناب سید هاشم تصرف نموده و القاء می نمایند و بنده همچون بلندگویی می
باشم که آن معانی را ابراز می کند. افسوس می خورم که چرا در آن زمان تفسیرها
ضبط نشد.
جناب حداد روزی با دوستانش به سمت کاظمین در راه بودند.
در بین راه راننده
برای گرفتن کرایه به ایشان مراجعه کرد.
سید هاشم می گویند ما پنج نفر هستیم.
راننده می گوید شما شش نفرید. حاج سید هاشم باز می شمارد و می گوید نه خیر!
ما پنج نفر هستیم. دوستان ایشان متوجه جریان می شوند، ولی حرفی نمی زنند تا
ماجرا کشف شود.
راننده باز اصرار میکند و او نیز حرف خود را می زند.
راننده
می گوید آخر تو خودت را حساب نمی کنی ولی ایشان چنان غرق عالم توحید بوده که
نمی توانسته خود را به حساب آورد. تا اینکه دوستان از ایشان خواهش می کنند که
شما خودتان را هم حساب کنید و این راننده درست می گوید و می خواهد کرایه شش
نفر را بگیرد.
وی نیز برای اینکه خواهش دوستان را رد نکند، کرایه شش نفر را می دهد.
خودشان می فرمودند: در آن موقعیت به هیچ وجه نمی توانستم خودم را به
حساب آورم و آن کرایه را نه عینی که جهت تعبد سخن دوستان دادم